#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۶۰
#نویسنده مریم.ر
_مریم جان گذرناممو بده لطفا
_وا خب دست من نیست😒
_خانومم برو بیار
_محمد من نمیدونم کجاست☹️
_جون محمد بده گذرناممو
_قسمجونتو نخور😡
_پس برو بیار
_خیلی بیمعرفتی .تو به من قول دادی😢
_عه دوباره که گریه کردی😳
_محمد ببین چی میگم اگه بخوای بری سوریه باید اول از روی جنازه من رد بشی
_مریم بس کن این حرفا چیه میزنی😡
اولین باری بود که سرم دادمیزد😔منم هیچی نگفتم و رفتم تو اتاق نشستم ؛ محمد اومد کنارم نگاهش نکردم و صورتمو برگردوندم
_ببخشید سرت دادکشیدم😞 آخه توکه میدونی من چقدر روی تو حساسم چرا میگی باید از روی...لا اله الا الله . حالا چرا نگام نمیکنی؟ازم دلخوری هنوز؟معذرت میخوام خانومم . من میخواستم غافلگیرت کنم که نشد باید دیگه بهت بگم
_چی میخوای بگی؟
_اول نگام کن
_بیا اینم نگاه
_حالا یه لبخند بزن
_محمد بگو دیگه☺️
_آهان حالا شد👌 مریم جان تو تاحالا کربلا رفتی؟
_کربلا 🤔 نه نرفتم
_میخوام اگه خدابخواد و مرخصیم جوربشه باهم برین . حالا همسفرمون میشی😍
_یعنی بریم کربلا؟باشه بریم😊
_قربون خنده های قشنگت برم . حالا این گذرنامه مارو میدی؟
محمد مرخصیش جور شد؛ قرار شد باهم بریم کربلا😊 من تاحالا نرفته بودم نمیدونستم چجوریه☹️
_خانومم همه چیو برداشتی؟
_بله خیالت راحت
توی راه محمد برام توضیح داد که کربلا مزار چه بزرگوارانی هست . من از بچگی امام حسین و حضرت علی رو خیلی دوست داشتم همینطور حضرت عباس❤️❤️❤️❤️وقتی که اونجا رسیدیم حس عجیبی داشتم! درست همون حسی که مشهد داشتم . چه آرامشی اونجا داشتم
_مریم چقدر دلم میخواست با تو بیام اینجا
_محمد این آرامشی که من حس میکنمو تو هم حس میکنی؟
_حس میکنم قربونت برم
ادامه دارد...
😍|
@dosteshahideman