ن ترفند جدیدشون بود 💕 …اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن … و اون ضجه می زد و فریاد می کشید … صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد …با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم … می ترسیدم … می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک … دل علی بلرزه و حرف بزنه … با چشم هام به علی التماس می کردم … و ته دلم خدا خدا می گفتم … نه برای خودم … نه برای درد … نه برای نجات مون … 🌸 به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه … التماس می کردم مبادا به حرف بیاد … 🌸 التماس می کردم که …بوی گوشت سوخته بدن من … کل اتاق رو پر کرده بود… 📚ادامه دارد... @dosteshahideman