#تجربه_من ۸۹۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍
اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود.
و همیشه هم بهم میگفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره... 😑😂
و یا حتی میگفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂 خب بیچاره حقم داشت واقعا ما اون موقع شرایط زندگی خوبی نداشتیم از لحاظ عشق و محبت تو خانواده
یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁
گفتم خاله چند تا بچه داری؟
گفت ۳تا
گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂
به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره.
خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍
انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊
حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما میترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من
گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂
منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍
اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره
گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی که مادر به بچه داره قفل شده بود به من
گاهی اوقات زن عموم تماس میگرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم وابستگیش بهم کمتر شد.
از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲
باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش میگفتم، میدیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه
شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمیشد.
یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍😍😍
وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمیداد.😭
ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲
از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود.
حالا که باردار شد، اصلا و ابدا نمیذاشتم و نمیذارم کاری کنه اما بعضی وقتا دلش راضی نمیشه و وقتی من مدرسه هستم، ناهار میپزه😬
از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم.
دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂
خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰😍
بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه و به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘
الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه.
اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻
و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075