من و خواهربرادرهام تو یه خانواده پرجمعیت دنیا اومدیم و تو سن کم پدر مادرمون رو از دست دادیم. همه کوچیک بودیم، بخاطر شرایط، همه خواهرام زود با فامیل هامون ازدواج کردیم خدارو شکر، همه هم راضی بودیم. خواهر آخریم، متولد ۶۹ بود، کلی خواستگار اومده بود براش، هرکسی رو یه جوری رد کرده بود به قول خودش از بچگی یکی از پسر بچه های فامیل رو دوست داشت، اون پسر هم خیلی بهش علاقه داشت. فامیل دور بودیم که چند سالی یک بارم نمی دیدیمشون. گذشت تا بزرگ شدن، همون آقا پسر به خانواده اش پیشنهاد میده و خانواده هم راضی و خوشحال زنگ میزنن داماد بزرگمون که پسرعموم بود و قرار میذارن دامادمون هم به برادرام میگه همه راضی و خوشحال اومدن خواستگاری، کلی خواهرم خوشحال، یه صیغه محرمیت هم خوندن... داییم دوران جوانی با پدر داماد یه مشکلی داشت. به همین خاطر داییم زد زیرش و عقد رو بهم زد و زندگی خواهرم و آرزوهاش خراب کرد. ماهم فقط خدارو داشتیم. این یه حرف می‌زد، این یکی یه چیزی میگفت. خواستگار خواهرم میگفت ماهمدیگر رو دوست داریم، خواهرم هرچی گریه میکرد چیزی تو دستش نبود، شب روز نداشت. واقعا تنها بود شروع کرد به نفرین کردن به داییم که باعث بانی بهم خوردن عقدش بود. می گفتیم حتما خیری توشه، بس کن بیا تمامش کن بره، خلاصه بهم خورد. اون پسر زن گرفت، خواهر منم افسردگی حاد گذشت و بهتر شد. دوباره خواستگار اومد دوباره بد خواها زدن خرابش کردن، آه یتیم گذاشتن پشت سرشون، بخدا عین نفرین هایی که خواهرم کرد، گرفتشون نمی خوام بگم نفرین یا بد کسی بخواین می خوام بگم خدا فراموش نمی کنه، هر کاری کنی به خودت بر می گرده. داییم دخترش بزدگ شد، عقد کرد. خیلی هم همدیگر دوست داشتن اما بعد ۵ سال عقدشون بهم خورد، طلاق گرفتن. خودشم درگیر سرطان شد و فوت کرد. دختر یکی دیگه هم که همدست داییم بودم، طلاق گرفت. پسراش یکی هم یکی یکی زنهاشون طلاق دادن و دار ندارشون رو پای مهریه دادن الان همه میگن حق این دختر یتیم این نبود، دستش رو نگرفتن هیچ، دایی و عموش زندگیش رو هم خراب کردن. الان خواهرم ازدواج کرده، شکر خدا یه پسر و یه دختر ناز خدا بهش داده که از پا قدم دخترش زندگیش سرو سامان گرفت. خونه ش رو درست کرد، ماشین گرفت. وسایل خونه و طلا وکلی وسیله که دوست داشت خرید. همشم میگه از وجود پربرکت دختره همه ی اینها، اخلاق شوهرشم شکر خدا خوب شده. با این وجود هنوز خواهرم بعد از اون جریان، فراموشم نکرد خواستگارشو، همیشه میگه اگر باهاش ازدواج می کردم این همه سختی نمی کشیدم. خواستم بگم زندگی کوتاه ارزش دخالت تو زندگی بقیه نداره، تورو خدا کار ازدواج کسی رو خراب نکنید، حتی اگر خیرخواه کسی هستین. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075