صبح که خبر رو شنیدم گریه کردم. حاج قاسم پدرمون بود. تکیه گاهمون بود. امیدمون بود. هر وقت پسرم میگفت مامان دشمنا اینجا هم میان یا نه؟! بهش میگفتم: "نه مامان رهبر و سردار سلیمانی نمیذارن." صبح که خبر رو شنیدم توی دلم یکم خالی شد. باورم نمیشد. اشک میریختم و نمیتونستم حرف بزنم. پسر چهار ساله ام با دیدن اشکای من اول بغض کرد. بعد گفت: "مامان، تو مگه نمیگفتی آدما آخرش شهید میشن؟! خب اونم شهید شد دیگه... من و محمدجواد تفنگامونو برمیداریم و دشمنایی که اونو شهید کردن، میکشیم. مامان، من و محمدجواد هستیم رهبر تنها نمیمونه..." بهت زده شدم. غم شهادت سردار برام کمرنگ شد و غرور و افتخارم پر رنگ تر... احساس کردم جای سردار خالی نمیمونه و حاج قاسم های تو گهواره ها به زودی جای اون رو برای امام زمان عج پر خواهند کرد و انتقامش رو خواهند گرفت. بالاتر از همه، انتقام صورت کبود مادرمون رو...😭😭 اون لحظه احساس کردم تمام خستگیهام در رفت و زحمتام داره به ثمر میشینه و دعاهای همیشگیم برآورده شده. این لحظه شاید قشنگ ترین لحظه زندگیم بود. میشه برای سرباز امام زمان عج شدن من و همسرم و بچه هام و شهادتمون در رکاب ایشون یه صلوات بفرستین؟ 👌نسل جدید ، در راهند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1