يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند اين بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شايد به خاک مرده ای ارزانی ات کنند يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست از نقطه ای بترس که شيطانی ات کنند آبِ طلب نکرده هميشه مراد نيست گاهی بهانه ايست که قربانی ات کنند از باغ می برند  چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند صبح تو را ” ابرهای تار“ تنها به اين بهانه که بارانی ات کنند 👤 فاضل نظری ☔️ 💛🎼 💠 @e_adab 💠