‌ و قول می‌دهم این شعر آخری باشد  كه رو به وسعت تنهایی‌ام دری باشد   من از بلندترین كوه‌ِ غرب آمده‌ام‌  و دختری كه در او حس‌ّ برتری باشد... نمی‌تواند از آن بانوان محترمی  كه اسم كوچكشان را نمی‌بری باشد   چگونه موقع رقصیدن تو كِل نكشد؟!  زنی كه تشنه این شور بندری باشد   پس از وزیدن تو گیسوان سركش من‌  چگونه گوش به فرمان روسری باشد؟!   تو؛ شاهزاده‌ی من‌! تا كجا نظر داری‌  به هر ترنج كه آبستن پری باشد   حسود نیستم امّا تحملش سخت است‌  كه دستهای تو در دست دیگری باشد   نترس‌! دارم از این خانه می روم‌، آقا!  و قول می دهم این شعر آخری باشد... 💠 @e_adab 💠