با وفایی کردم اما بی وفایی میکند
حسرتش در روح من فرمانروایی میکند
رفته بودم شهر بازی تا ک دیدم دختری
پیشه یارم خنده بر لب دل ربایی میکند
گرچه میداند ز جانم دوست در می دارمش
مثل یک بیگانه از من او جدایی میکند؛
تا که می خواهم که او از جان و روحم بر کنم
مهر زلفش در خیالم جلوه پیدا میکند
دختری غم دیده از هجران یارش بیقرار
شعر ميگويد فقط شب زنـده دارى ميكند
دل به گل هایی که میمیرند عادت کرده است
هر دلی را عاشقی یک روز ویران میکند
💠
@e_adab 💠