🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🤍🔏 پارت۱۴ –ممنون دارم. –حالا به کجا نگاه میکردی؟ –به اون مغازه، خواستم ببینم بازه یا نه. –اونجا؟ اشاره کرد به مغازه‌ آقای امیر زاده. –آخه مغازه دفتر مداد فروشی کله سحر چرا باید باز باشه مگه کله پاچه‌اییه؟ من هر روز از اینجا رد میشم، صبح های زود بستس. بعد وسایلش را تکانی داد و نجوا کرد. –برم ببینم مسجد سر خیابون بازه، دستامو بشورم یه وقت مریضی پریضی نگیرم حالا تو این بدبختی. با شنیدم اسم مسجد ناگهان در ذهنم ساعقه ایی رخ داد. –میخوای بری همین مسجد سر خیابون. –آره، چطور؟ البته بعیده الان باز باشه، دم اذان باز میکنن، ولی گاهی در حیاطش بازه واسه دستشویی میرم اونجا. به خاطر کرونا نبستن؟ –چرا؟ ولی یه روزایی باز میکنن. بگیر نگیر داره. –یعنی تو زیاد میری مسجد؟ خندید. –نه بابا، گاهی که فروش خوبه دیگه سر ظهر تو این ایستگاه مترو پیاده میشم و میرم خونه، قبلش اونجا تو مسجد سرو روم رو میشورم بعد میرم. آخه من دوتا بچه دارم، نمی‌‌خوام زیاد تو خونه تنها باشن. –واقعا؟ اصلا بهتون نمیاد. حرفم را به حساب تعریف گذاشت و تشکر کرد. چند دقیقه‌ایی با هم صحبت کردیم. می‌خواست برود. فکری کردم و با من و من گفتم: –ببخشید امروز همون سر ظهر که مسجد باز میشه یه کاری بخوام برام انجام میدید؟ مشکوک نگاهم کرد. –مثل این که این تصادف کار داد دستم. –کار چی؟ من که همینجوری نمیگم پولم بهت میدم. چشمهایش برق زد و سرتا پایم را از نظر گذراند. –بهت اصلا نمیاد اهل خلاف ملاف باشی. نگاهی به اطراف انداختم و دستش را گرفتم و کشیدم. –اول بیا بریم اونور خیابون، اینجا ممکنه آشنا بیاد رد بشه. از عرض خیابان رد شدیم. پول کش سر را مقابلش گرفتم. بی تعارف پول را گرفت و مشت کرد و داخل کیفش چپاند و غرید: _چته دختر, منو کشون کشون از اونور آوردی اینور که این چندر غازو بهم بدی؟ خب همونجا میدادی دیگه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ☆>°<☆❥᭄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⃟@ea_mhdei☆>°<☆