سروده مهدی حسینی
درباب
( آدم و زندگی )
خدا آفرید آدم و زندگی
زمین اش بداد تا کند بندگی
چنان زیست گاهی شد اندر زمین
ندیدن به عالم به مثل اش چنین
بداد آدمی اشراف اش در زمین
فُزُون نعمت اش داد نباشد غمین
به روئید زمین گندم و خوشهها
به بُرد هر کسی سهمی از توشه ها
ز گندم به آرد شد به آبی خمیر
شکم کرده انسان به نانی اسیر
بیاورد به هر کس به زوجی بر او
زبانش بداد تا کند شکر او
عجیب حکمت اش خالق کردگار
به خلقیت در آن قلب او مهر یار
که مهر اش بی اُفتد به یارش چنان
نبیند جز او دلبری در جهان
چنان مهر ورزی به زوجین به پیش
که شد حاصل اش هر که فرزند خویش
به شد صاحب این سرای کبیر
به دریا و جنگل بسی شد امیر
به آن بندهای گفته شد با خدا
نباشد که از رنج مردم جدا
بر آن بنده را خالقش کرده یاد
دهد یاد فرزند به شکر زیاد
همان بنده شد با مرام و صفا
گرفت دست ساحل به مهر در خفا
حسادت شد آدم به هم بی دلیل
خطا می کند عمر انسان ذلیل
حسادت همان درس ابلیس بود
که شاگرد او قابل از پیش بود
حسادت بی افزوده قابیل ها
به کشتن زمین هرچه حابیل ها
طمع کرده انسان به مال و منال
فنا کرد خدا داده جاه و جلال