*💥توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند ،،حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه*
*توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد…حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن*
*🏴حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون…*
*🖤تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی بی تاب شد…*
*در بین آن دیوار و در*
*زهرا صدا می زد پدر*
*دنبال حیدر می دوید*
*از پهلویش خون میچکید*
*زهرای من... زهرای من...*
*زهرای من... زهرای من...😭 😭*
*خدا میدونه نفهمیدیم چی شد* *وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر* *میگویند..*
*الله اکبر الله اکبر* ،
*خط را گرفته بودند ، عراقی ها* *را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) گره کار باز شده بود...*
# *شهید_محمدرضا_تورجی_زاده* " 🕊
*شادی روح مطهرشان صلوات💔*
🌹🍃🌹🍃
@ebrahiimhadi74