🍃 🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 بنا بود برويم عمليات... 💪 اولين روزي بود كه به سمت خط مقدم مي رفتيم.🤓 سوار كاميون 🚚بنز شديم. راننده كه می‌توانست بفهمد ما تا چه اندازه پياده‌ايم و ناشي،آمد روي ركاب و گفت: به محض اينكه صداي گلوله توپ يا خمپاره شنيديد مي‌خوابيد كف ماشين... 😑 حركت كرد. صداي شليك توپ از فاصله دو كيلومتري كه به گوش مي رسيد، همه خيز مي رفتيم، مي افتاديم روي سر و كله هم و گاهي رانند نگه مي‌داشت و مي آمد ما را زير چشمي از آن بالا نگاه مي كرد و در دلش به ترس😨 ماو اينكه به دليل نابلدي هر چه مي‌گفت به حرفش گوش مي كرديم،‌ مي خنديد. خيلي لذت مي برد.😂 📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی 😇 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🍃 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝