🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
3⃣:انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین🚙بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشم هایش خون است و سر و ریشش پر از خاک.
از زور خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روز است خانه نرفتهام.
گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش،
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی فهمیدام؛ خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بودهاند😉.
4⃣:تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب (س)، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا🧔رو هم دیدیم ،
خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود .
پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم .
به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ 🚩یاابالفضل رو جاش به اهتزاز در اورده.
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند
و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود .
رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده:
السلام علیکی یا سیدننا زینب …😭
#ادامه_دارد
🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗
@ebrahim_navid_delha
╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝