◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_پنج 5⃣6⃣
نزدیڪ غروب🌅 ڪامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است..نسیم روسری ام را ب بازی میگیرد..
همـــــانجایی ڪ لحظـــــه آخر رفتنت را تماشا ڪردم می ایستم..
ݘ جاذبه ای دارد...
انگار درخیـــــابان ایستاده ای و نگاهم می ڪنی...باهمـــــان لباس رزم و ساڪ دستی ات. دلـــــمم نگاهت را میطلبد...!
شاخه گل را بالا میگیرم تا بوڪنم ڪ نگاهم ب حلقــ💍ـــه ام می افتد..همان عقیـــــق سرخ و براق..بی اختیار لبخند میزنم..ازانگشتم درمی آورم و لبهایم💋 راروی سنگش میگذارم..لبهایم میلرزد...خدایا فاصـــــله تِ ڪْرار بغضم چقد ڪوتاه شده...یڪ بار دیگر ب انگشتر نگاه می ڪنم ڪ ی دفعه چشمم ب چیزی ڪ روی رینـــــگ نقره ای رنگش حڪ شده می افتههه چشمهایم را تنگ می ڪنم ...
؏لـــی♡ریحـــــانه...
پس چرا تابحال ندیده بودم!!
اسم تو و من ڪنارهم داخل رینگ حڪ شده...
خنده ام میگیرد..اما نَ ازسرخوشی..مثل دیوانه ای ڪ دیگر اشڪ نمیتواند برای دلتنـــــگی اش جواب باشد...
انگشتر را دستم میندازم و ی برگ گل از گل رز را می ڪَنم و رها می ڪُنم...نسیم آن را ب رقص وادار می ڪند...
چرا گفتی هرچی شد مُحْ ڪَمْ باش!؟
مگه قراره چی بشههههه...
ی لحـــــظه فِ ڪْرٖی ڪودڪانه ب سرم میزند..
ی برگ گل دیگر می ڪَم و رها می ڪنم
ـ برمیگردی...
ی برگ دیگر...
ـ برنمیگردی...
ـ برمیگردی...
ـ بر نمیگردی...
.
.
.
.
وهمینطور ادامه میدهم...
ی برگ دیگر مانده! قلـــــبم❣ می ایستد
نفسم ب شماره می افتد...
#برنمیگردی...
.
تو آرزوووووی بلندی و دست من ڪوووتاااه....😔
♻️
#ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@ebrahim_navid_delha
✫┄┅═══════════┅┄✫
❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.👆