♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . وقتےمحسن‌به‌سوریه‌رفت؛تلفنے
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندساعت‌قبل‌ازاسارتش‌تلفنےباهم‌صحبت ڪردیم،اون‌روزمحسن‌توتماس‌آخرش‌چند باردلتنگیشو‌براےمن‌وعلےابرازڪرد! اون‌ روزگفت؛الان‌همونجایی‌هستم‌ڪه‌آرزو داشتم‌باشم.فقط‌دعاڪن‌روسفیدشم!و خداےنڪرده‌شرمنده‌حضرت‌زهرابرنگردم درخواستش‌ازمن‌این‌بودڪه‌ازته‌دلم‌راضی باشم‌تادرثوابش‌‌شریك‌‌بشم. چون‌محسن ازمن‌خواسته‌بودڪمك‌‌ڪنم‌درمسیرشهادت باشه،آرزوڪردم‌به‌هدفش‌برسہ! میدونستم اگه‌الانم‌شہیدنشه‌اول‌وآخرشھیدخواهدشد! چون‌مسیرشھادت‌بود،وباتموم‌وجودشهادت رومیخواست‌. منومحسن‌مشتاق‌شهادت‌ بودیم! وبراےرسیدن‌به‌اون‌عهدهایی‌باهم بسته‌بودیم. اینطوربگم‌ڪه‌هدف‌زندگے مشتر‌مااین‌بود‌ڪه‌ختم‌به‌شهادت‌بشه‌زمان خاصے‌براش‌تعریف‌نڪرده‌بودیم،ولے همیشه‌اینومدنظرداشتیم! من‌تلگرام‌محسن روروےگوشےخودم‌نصب‌ڪرده‌بودم! سه شنبه‌روزےبودڪه‌من‌عڪس‌اونوتوتلگرام دیدم،اون‌روزبراےانجام‌ڪارے‌به‌بانک‌رفته بودم، دریڪےازگروه‌هایی‌ڪه‌محسن‌با دوستاش‌داشت!عڪسےروفرستادن‌وعنوان ڪرده‌بودن؛براےآزادےاین‌اسیردعاڪنید عڪسوڪه‌بازڪردم‌دیدم‌این‌اسیر،محسنِ منه! همون‌عڪس‌معروفےڪه‌به‌دست‌اون داعشےاسیرشده‌بود،وقتےچشمم‌به‌عڪس افتاد،چون‌انتظارنداشتم‌اسیربشه،شوکه شدم،گوشه‌ےدلم‌لرزیدوحس‌ڪردم‌قلبم تڪه‌تڪه‌شد! حالم‌اصلاخوب‌نبود.دنیاداشت روےسرم‌خراب‌میشدباپدرم‌تماس‌گرفتم‌و گفتم‌ڪه‌بیاد،بعدازاون‌بودڪه‌اسارت‌محسن روبه‌همه‌اطلاع‌دادیم، میتونم‌بگم‌اونروز، سخت‌ترین‌روزعمرم‌بود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f