🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕
#علمدار قسمت ۵۲
راویان:محمد یوسف نژاد و دیگر دوستان شهید
🌿"راهیان نور"
سال 1374 بود. هنوز بحث راهیان نورمثل حالا آنقدر گسترده نشده بود. به همت و مديريت آقا سيد، كاروان ميثاق براي بازديد از مناطق جنوب آماده حرکت شد. ما هم با او همراه شديم. بعدازظهر، به هفت تپه رسيديم. قرار شد كه شب را آنجا بمانيم و صبح عازم مناطق ديگر شویمّ گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفت تپه بود. اما فاصلة زيادي تا مقرمحل استراحت ما داشت براي همين صلاح ندانستيم كه كاروان را براي بازديد به آنجا ببريم. رفتم پيش آقا سيد و گفتم:((حالا كه تا اينجا آمده ايم بهتر است بدون آنكه به كسي بگوييم خودمان به محل گردان مسلم سري بزنيم.)) آقا سيد هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتاديم. در موقع حركت چند نفر ديگر هم كه مطلع شده بودند با ما همراه شدند.در طي مسير خاطرات گذشته را مرور ميكرديم.تا اینکه به نزديكي محل استقرار گردان مسلم رسيديم.وقتي وارد محوطه شديم هر كسي به گوشه اي رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علي اکبر(ع) ،كه عضو آن بودم، رفتم. خاطرات را در ذهنم مرورميكردم. بعد از سال ها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و جوانی ام در آنجا رقم خورده بود.ناگهان احساس كردم كسي فرياد ميزند! خيلي ترسيدم. فكر كردم براي كسي اتفاقي افتاده. از جا پریدم و به طرف صدا دويدم. صدا از زمین محوطة صبحگاه گردان مي آمد. تا به محوطة ميدان صبحگاه رسيدم به اطراف نگاه كردم. ديدم صدا از اتاقكي كه در محوطة ميدان صبحگاه قرار داشت، مي آید. سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا ميزد؛ همان هايي كه فكر ميكرد او را جا گذاشته اند و به سفر عشق رفته اند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بعد از جنگ وقتي برای بازدید از منطقه حرکت ميکردیم و به شلمچه ميرسيديم دیگر نيازي به خواندن مصيبت نبود! سيد رو به قبله مينشست و به افق خيره ميشد. اشك در چشمانش حلقه ميزد. بعد به شدت گريه ميكرد. نگاه به چهره سید خیلی در انسان تأثیرگذار بود. رضا علیپور ميگفت:((بعد از آنكه سید از زيارت خانة خدا برگشت براي گفتن زيارت قبولي رفتيم منزلشان.))سید گفت: ((وقتي رفتم توی سرزمین عرفات. يك جايي خلوت كردم. اول بيني ام را روي خاك گذاشتم و خاک را بوييدم، ميداني چه بويي را حس كردم!؟))گفتم:((نه.))با حال عجیبی ادامه داد:((من بوي شلمچه را احساس كردم. بعد هم خيلي گريه كردم. اطرافم كسي نبود. داد ميزدم. گريه كردم.
ميگفتم آقا من لایق نيستم؟ ميخواهم براي يك بار هم كه شده، حتي به صورت ناشناس شما را ببينم، آنقدر گريه كردم كه اطراف سرم كاملًا خيس شده بود.))آری، سيد همه جا به ياد شلمچه بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رضا علیپور ميگفت:((يك شيشه عطر خوشبو از شهيد سيد علي دوامي به سيد مجتبي رسيده بود.))آقا سيد در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت ميشد به آنها ميگفت:((اين شيشة عطر سوغات سيد علي است كه از مشهد آورده، حيفم ميآيد كه فقط خودم از آن استفاده كنم.در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به حرم امام رضا (ع)،شما را هم معطر میکنم.)) سید حتی در این لحظه ها هم از یاد یاران شهیدش غافل نبود و این کار به دیگران هم یادآوری میکرد.
♻️
#ادامه_دارد...
🆔
@Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺