🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۷۵ راوی : خانواده ی علمدار 🌿"مادر" مادر ما زن مظلومی بود که خیلی در راه تربیت صحیح فرزندانش تلاش كرد. لحظه ای از فرزندانش غافل نبود. اختلاف سنی او با مجتبی کم بود. برای همین رازدار مجتبی و دیگر فرزندان بود. مادر همیشه ميگفت: مجتبی خیلی به ما درس داد. ما را با اسلام ناب آشنا كرد.زمانی که ميخواستیم خبر شهادت مجتبی را به مادر بگوییم خیلی ميترسیدیم. او ناراحتی قلبی داشت. ترس ما از این بود که این ناراحتی شدیدتر شود. اما مادر خودش جلو آمد و گفت: من ميدانم که مجتبی شهید شده. من مطمئن هستم. اصلاً مجتبی برای این دنیا نبود.خدا به او صبر داد. در مراسم تشییع و تدفین او مانند کوه استوار ایستاده بود. اصلاً فکر نميکردیم اینگونه مقاوم باشد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 بعد از شهادت مجتبی وظیفه مادر سنگین تر شده بود! عصرهای پنج شنبه و جمعه به سرمزار مجتبی ميرفت و آنجا ميماند. بسیاری از خانم ها بودند که تازه با شخصیت مجتبی آشنا شده بودند و به سرمزار مي آمدند. آنها از مادر ميخواستند تا برایشان از خاطرات مجتبی بگوید.بارها دیده بودم که دخترانی تقريباً بدحجاب مي آمدند و ميگفتند: برای عرض تشکر آمده ایم! ما حاجتی داشته ایم و این سید عزیز را به حق جده اش قسم دادیم و حاجت روا شدیم و...در این مواقع، مادر با لحنی صحیح و مادرانه شروع به امر به معروف ميکرد. ابتدا خاطراتی از مجتبی تعریف ميکرد. اين كه مجتبي هميشه بنده واقعي خدا بود بعد ميگفت: دختر عزیزم، خدا شما را حفظ کند، مجتبی از اینکه شما اینگونه باشی ناراحت ميشود. بعد خیلی مودبانه در مورد اهمیت حجاب و اینکه چرا حجاب مورد تاکید اسلام است صحبت مينمود.دختران زیادی بودند که با نصیحت مادر، مسیر زندگی آنها تغییر کرد. حتی برخی از آنها از دیگر شهرها به ساری مي آمدند و... سال 85 ناراحتی قلبی مادر شدیدتر شد. قرار شد او را عمل کنند. کل خانواده از شرایط مادر ناراحت بودیم. اما او نشاط درونی عمیقی داشت!قبل از عزیمت به بیمارستان گفت: من عازم سفر هستم. دیگر تمایل به ماندن ندارم! در مقابل چشمان حیرت زده ما ادامه داد: مجتبی را دیده ام. جایگاه آخرتی مرا نشان داده و گفته که من با شما هستم. در یک غروب غم انگیز، مادر ما به دیدار سیدمجتبی رفت. همه خانواده در حسرت غم و اندوه فقدان او سوختند. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺