شهید ابراهیم هادی
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بو
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🇮🇷 اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن، خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ؛ پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود،داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش و کوله بزرگ دوشش و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه ... اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ، محمد به شدت وحشت زده میشه ، که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده ،پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالابه سمت اون شلیک می کنن ... با 26 گلوله،بدون لحظه ای مکث و تردید بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ،بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود،طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد، چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ،این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه ... یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده ، این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن؛ - اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ... هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ، هیچ کدوم توبیخ نشدن ، رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذرخواهی اعلام کرد هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه اما پلیس ها به اینکه ،اون بچه مسلح هست یا نه ، شک کردن و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن... 26 گلوله برای دفاع از خود ، حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد، هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد؛ اونها حرف می زدن ،من حرف های اونها رو می نوشتم و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم هر چند اونها هم سفیدپوست بودن اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم ... چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی، تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ... هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم، فقط یه وکیل به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت و در نهایت دادگاه رای تبرعه اونها رو صادر کردو این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد، 26 گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح ؛ قاضی رای خودش رو اعلام کرد و سه مرتبه روی میز کوبید؛ ختم دادرسی... مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد ، پدرش می لرزید و اشک می ریخت و من، ناخودآگاه می خندیدم و سرم رو تکان می دادم اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو مسخره می کنم ... یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید، سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم ، سریع وسایلم رو جمع کردم، من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم ... از در سالن دادگاه که خارج شدم ، چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن،آقای ویزل، شما باید با ما بیاید بعد از چند ساعت حبس شدن توی یه اتاق ،بالاخره یکی در رو باز کرداز شدت خشم، تمام بدنم می لرزید ... - چه عجب ! اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید ... در رو بست و اومد سمتم ،شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل، حتی در چنین شرایطی ! نشست مقابلم ؛ - ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنیم، به پشتی تکیه داد ، یه راست میرم سر اصل مطلب ، شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید، این پرونده از این لحظه محرمانه است ، اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید ... به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم ، تمام بدنم می لرزید،بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت ، محکم توی چشم هاش زل زدم حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندیدبا پدر و مادرش چکار می کنید؟ با پوزخند خاصی از جاش بلند شد،اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ، اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ... ✍🏻 نویسنده: شهید طاها ایمانی ♻️ .... 🆔 @Ebrahimhadi 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁