خلاصه‌ی سخنرانی مرحوم آیةالله محمدرضا فاکر در جشنواره کارآفرینان برتر کمیته امداد حضرت امام خمینی (ره) خراسان رضوی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۵ خداوند تبارک و تعالی را سپاسگذارم که به من توفیق عنایت کرد از فیض حضور در این مجلس محترم بهره‌مند شوم. برای رساندن پیام و مقصودم مقدمه‌ای را عرض می‌کنم. در شهر مقدس مشهد، در فاصله‌ی بین محله‌ی عیدگاه و پائین خیابان، محله‌ای است که در قدیم به آن می‌گفتند محله‌ی «جدیدی‌ها». یک آب‌انباری هم در آنجا بود (که هنوز آثارش هست) به‌نام آب‌انبار جدیدی‌ها. من در دوران طفولیتم هزاران بار از آن مسیر رفت‌وآمد داشته‌ام. منظور از «جدیدی‌ها» یهودیان تازه‌مسلمان‌شده بودند که «جدیدالاسلام» شمرده می‌شدند. این یهودیان ظاهراً حدود ۱۵۰ سال قبل اعلام مسلمانی کردند، (*) یک مدتی در آن منطقه‌ای که بودند به‌عنوان مسلمان جا افتادند، بعد از آنجا هجرت کردند، رفتند به شهرهای دیگر، جاهای دیگر، و در آنجا با مسلمانان دیگر مخلوط شدند! و کم‌کم رد آنها گم شد. من خانه‌های آن یهودی‌ها را دیده‌ام، در نزدیکی همان محله هم بوده‌ام، به تمام آن محله کاملاً واقفم. توضیحاً عرض می‌کنم: تاریخ نشان می‌دهد که در همین محلّه چند سال قبل از آن که میرزا علی‌محمد باب اعلام بابیت کند شاید چندهزار یهودی اعلام کردند که مسلمان شده‌اند!! این مسأله شاید مربوط به حدود ۱۵۰ سال قبل باشد! مردم مشهد جشن بسیار مفصّلی گرفتند، سراسر شهر گل‌باران و جشن باران شد، شاید چندهزار یهودی مسلمان شده بودند. مایه‌ی عزّت و افتخار بود! هرکدام از این یهودی‌ها اسمشان را عوض کردند و اسم مسلمانی برای خودشان انتخاب کردند، و بالاخره شروع کردند به یک زندگی جدید. چند سال بعد از این حادثه میرزا علی‌محمد باب اعلام بابیت کرد، و اکثر همین شاید چندهزار یهودی، بهائی شدند!! البته یک تعدادشان هم مسلمان‌های خوبی ماندند، و هنوز هم بچه‌هایشان هستند. این حادثه، دلسوزان تیزبین کشورمان را متوجه کرد که به هر جدیدالاسلامی نمی‌شود اعتماد نمود. ولی آن کسانی که در آن زمان این مسأله را می‌فهمیدند و توجه داشتند کم بودند. یقیناً کم بودند. من خودم که بعد از ده‌ها سال در نزدیکی آن محله (که محله عیدگاه بود) رشد یافتم، چنین چیزی را از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و بستگانمان نشنیدم. احتمالاً بعضی از قدرت‌های خارجی برای این‌که زمینه‌ی کار را برای آن نقشه‌ای که در طیّ پیدایش بهائیت داشتند آماده کنند، از قبل اقدامات لازم را در داخل مملکت انجام داده بودند، که یکی از آن‌ها هم اظهار مسلمانی دروغی این یهودیان بود! خوب، چرا این کارها را کردند؟ در آن وقت خیلی مسأله‌ی مهمی نبود، چون نظام حکومتی شاهنشاهی بود، مربوط به قاجار بود و بعد هم مربوط به پهلوی‌ها. و این هردو نظام‌هایی صددرصد فاسد و وابسته بودند. از نظر نظام سیاسی، ایران مشکلی برای غرب نداشت. ولی دشمن می‌خواست در بین مسلمان‌ها رسوخ کند، نفوذ کند، زندگی کند. یک راهش نفوذی کردن این یهودیان معاند بود! و چون این‌ها یهودی بودند و مسلمان‌ها یهودی‌ها را نجس می‌دانستند، لازم بود راهی پیدا کند برای این‌که این اجتناب و گریزی را که مردم از این یهودیان داشتند از بین ببرد. و آن‌ها را نفوذی کند! آمدند شکل ظاهر اسلامی به این‌ها دادند. مسلمانشان کردند، برای این‌که وقتی هم مسأله‌ی بهائیت پیش آمد، به‌توسط آن‌ها بهائیت را تقویت کنند! از قبل برای همین مقصد تمهید مقدمه کردند. خوب، این‌ها پراکنده شدند، در میان مردم گم شدند! شاید بعضی از آن‌ها هم افراد خوبی از کار درآمدند، ولی به هر حال کلیّت این مسأله پیچیدگی خودش را پیدا کرد. تا زمان انقلاب مشکل محسوسی نبود، چون نظام حکومتی غربی بود، نظام شاهنشاهی وابسته به آن‌ها بود، وابسته به انگلیس و آمریکا بود. ولی بعد از انقلاب حوادثی پیش آمد که این حوادث مشکلات را آشکار کرد. الان زنگ خطر به صدا درآمده است! اولین جاسوسی که در نظام اسلامی ما به‌عنوان «جاسوس» دستگیر شد و رسماً اعلام شد که در سطح بالا جاسوسی می‌کرده، و همه‌ی ما او را می‌شناسیم اسمش امیرانتظام است. این آقای امیرانتظام سخنگوی نهضت آزادی بود. سخنگوی دولت موقت بود. با قدرت‌های خارجی از طرف جمهوری اسلامی صحبت می‌کرد و در پوشش این‌که سخنگوی دولت و یک مقام رسمی دولت است جاسوسی می‌کرد. اسناد نظام را به آن‌ها می‌داد. او لو رفت، دستگیر شد، این آقا الان هم در زندان است، محکوم به حبس ابد، یک مدتی آزادش کردند، دست و پایش را باز کردند، دومرتبه ارتباطش را با قدرت‌های خارجی برقرار کرد، دومرتبه او را به زندان انداختند. ادامه در پست بعدی 👇👇👇👇👇