#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
◼️حکایت زنی از اهل شام، که میخواست آب و نان برای رقيه خاتون سلام الله علیها ببرد...
نقل کرده اند:
در شام زنی بود به نام "حمیده"؛ پسری داشت به نام "سعید".
روزی پسرش غبارآلود آمد خانه؛ حمیده پرسید:
کجا بودی؟
گفت: به دیدار اسيران رفته بودم؛ از مدینه پیامبر صلی اللّه علیه وآله بودند.
حمیده برخواست آمد سمت خرابه؛ دید غلامان زنگی و ترکی و رومی با لباس سرخ ایستاده اند بر در خرابه و به کسی اجازه ورود نمیدهند.
حمیده دید طفل کوچکی آن قدر گریه کرده که چشمانش متورم شده و یک طرف صورتش خاکی است.
حمیده پرسید: شما کیستی؟
حضرت رقيه سلام الله علیها فرمود:
دختر امام حسین علیه السلام
از پدر و عمویش پرسید؟
بی بی فرمود:همه را کشته اند.
حمیده گفت:
کاری نداری انجام دهم؟
حضرت با صدای آهسته فرمود:
قدری آب و نان می خواهم.
حمیده رفت آب و نان آورد،هر کار کرد نگهبانان نگذاشتند،پنج مرتبه تلاش کرد در آن شب نتوانست آب و نان را برساند تا اینکه صبح آمد دید جمعی از زنان دور قبری خاکی گریه می کنند.
زینب کبری صلوات اللّه علیها رو به حمیده فرمود:
آب و نان را برگردان که آن دختر دیگر بین ما نیست...
📚مقتل خطی جامع المجالس ص١٢٩
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها