بابا خوش اومدی روشن شد خرابه عالم بی قراره از بس غصه دیدم این قلبم کبابه اعضای پیکرم نیلی و کبوده توی تب می سوزم زخمام کار دسته زن های یهوده دلم خونه پریشونه خرابه واسم شبیه زندونه دیگه چشمام نمی بینه دارم جون می دم میون ویروونه حسین بابا ...... از بعد رفتنت روی خوش رو ندیدم رو خاک بیابون با دست و پاهای بسته می دویدم بابا سه سالتو دادن خیلی آزار خندیدن به اشکام بردند دخترت رو توی کوچه بازار دیگه بابا کم آوردم ببین پهلومو چقدر لگد خوردم منو خیلی زدن سیلی خبر داری روزی صد دفعه مردم حسین بابا ..... خانم جان پیشونی و سرم با سنگا شکسته بابایی نگاه کن روی صورت من جای رد دسته تو کوچه های شام دنبالم دویدند افتادند به جونم من کاری نکردم موهامو کشیدند منو کشتند با حرفاشون نشون می دادند منو با دستاشون به اشک من می خندیدند عذابم می دادند با اون نگاهاشون حسین ...... حسین وای