... 🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴 حسین جان داغ مادرراتوهم دیدی منم دیدم اگرهجرپیمبرراتوهم دیدی منم دیدم شبی که مسجدکوفه پدردرخون خود غلتید غم جانسوزحیدر راتوهم دیدی منم دیدم جگرهای حسن آنشب درون تشت یادت هست میان خون شناورراتوهم دیدی منم دیدم چوعزم کربلاکردی برایت همسفربودم غم گلهای پرپرراتوهم دیدی منم دیدم میان یک عبابردی جوان اِرباً اِربایت تن صدچاک اکبرراتوهم دیدی منم دیدم درآن هنگامه ای که دست عباست زتن افتاد اگرداغ برادر راتوهم دیدی منم دیدم گمان هرگزنمی کردم که اصغرتشنه برگردد اگراین مرغ بی سرراتوهم دیدی منم دیدم تورا باضربه های ناجوانمردانه می کُشتند درآن سواشک مادرراتوهم دیدی منم دیدم به هنگامی که قرآن خوانده ای و خیزران خوردی ز طفلان دیدۀ تر راتوهم دیدی منم دیدم برادر معجر ما پرچم پیروزی ما بود زسرهاحفظ معجرراتوهم دیدی منم دیدم کناررأس خونینت رقیه عاقبت دِق کرد تن بی جان دخترراتوهم دیدی منم دیدم غُل وزنجیربرزین العبادت گریه می کردند اگررنجیده پیکرراتوهم دیدی منم دیدم خجالت کرده آبم پیش زنهامی زدندما را جسارتهای بی مَر راتوهم دیدی منم دیدم حسین جان تاکه صحبت ازکنیزی شد دگرمُردم شماتتهای کافررا توهم دیدی منم دیدم تورادرکربلاکشتندمرادرشام، اَمان از شام پریشان حال خواهرراتوهم دیدی منم دیدم میان این همه غمهاحسین داغ توپیرم کرد به مَحمل می زدم سرراتوهم دیدی منم دیدم شرارآه جانسوزم فتاده در دل «مداح» که بردلهازدآذرراتوهم دیدی منم دیدم 🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴         شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»