‍ کاروان داشت می رسید از راه دل زینب (روضه شب اربعین 93)- سيد مهدي ميرداماد: کاروان داشت می رسید از راه،دل زینب در التهاب افتاد ديدي نزديك كربلا دلت شور ميزنه،شدي اينجوري تا حالا؟اصلاً مي ري نجف اينجوري نيستي،كاظمين اينجوري نيستي،مشهد اينجوري نيست،فقط جنس جنس كربلاست کاروان داشت می رسید از راه،دل زینب در التهاب افتاد تا که چشم ستاره های کبود،بر سر قبر آفتاب افتاد کاروانی که از هزاران دشت،از سر شوق با سر آمده بود به مرور غم خودش که رسید،کم کم از مرکب شتاب افتاد * همه خودشون رو انداختن رو خاك * دختری سمت علقمه رفت،مادری سمت قبر کوچک خود خواهری بر سر مزار خودش،دل به دریا زد و به آب افتاد اينجا قبر حضرت زينب ِ، اون روزي كه امام سجاد تو رو خاك كرد،خواهرتم باتو خاك كرد. گفت: اگرچه که بی پر آمده است بی پر و بی برادر آمده است چشم وا کن که خواهر آمده است که پس از تو به اضطراب افتاد زینبی که اسیر مویت بود بین خون، گرم جستجویت بود در به در شد درست آن وقتی که به موی تو پیچ و تاب افتاد بعد تو خیمه در حصار آمد از زمین و زمان سوار آمد به حرم امر برفرار آمد همه ی خیمه در عذاب افتاد پای غارت به خیمه ها واشد دستهای پلید پیدا شد سر یک گوشواره دعوا شد سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد ... داداش تا شب ِ آخر بچه ات هي مي گفت:عمه گوشام درد ميكنه،همه رو ساكت كردم دخترت رو نتونستم ساكت كنم،داداش: داغدارم هنوز از کوفه از گریز رئوس مکشوفه داغدارم از آن زمانی که از سر بچه ها حجاب افتاد تشنگی های تو کویرم کرد غم دوری تو اسیرم کرد ماجراهای شام پیرم کرد کار به مجلس شراب افتاد خیزران را که غرق خون دیدم از غرور رقیه ترسیدم لرزه بر جان بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد هي رو پا بلند شد،عمه بذار من برم جلو،بذار دستش رو بگيرم،بذار سر بابامو بغل كنم،حسين،جلوش رو گرفتم،والا دق مي كرد،داداش خيلي طول نكشيد،همچين كه سرت رو بغل كرد،ديد لب هات پاره پاره است،دندونت شكسته است،غيرتي شد دخترت، ديدم هي مي زنه تو دهنش،لب هاش رو گذاشت رو لب هاي خونيت،اي حسين....