بتاب اى مه تو بر کاشانه من که تاریک است امشب خانه من بتاب اى مه که بینم روى نیلى بشویم در دل شب جاى سیلى بتاب اى مه که تا با قلب خسته دهم من غسل ، پهلوى شکسته بتاب اى مه که شُویم من شبانه ز اشک دیده ، جاى تازیانه بتاب اى مه که تا کلثوم و زینب ببیند روى مادر در دل شب بتاب اى مه حسن مادر ندارد حسین من کسى بر سر ندارد بتاب اى مه گلستانم خزان شد به زیر خاک ، زهراى جوان شد