. من غریبم جز خدا دردامو هیچکی نمیدونه همسرم شد قاتلم ای داد و بیداد از زمونه لخته ی خون جاریه از روی لب های من ای وای غصه های من شبیه کوهی از ماتم می مونه تنم داره ، میسوزه توو حرارت و توو تب  بیا به بالای سرم زینب ، که لحظه های آخرم شد پریشونم ، غمای من نداره درمونی ، هر دوتا چشمم شده بارونی ، غمم غمای مادرم شد دم آخر ، پریشانم : حسن جانم ، حسن جانم حسن جانم حسن جانم بی قرارم لحظه های آخری برای مادر من که بودم شاهد مصیبت و غمای مادر توی هُرم شعله ها مادر به زیر دست و پا سوخت یادمه که پشت در آتیش گرفت اعضای مادر یه عده پست ، دست غریب عالم و بستن پهلوی مادرم رو شِکستن امان از این همه غم و درد خودم دیدم ، توو کوچه مادرم زمین افتاد روبه روی نگاهه ما ای داد مادر و میزدش یه نامرد دم آخر ، چه نالانم، حسن جانم ، حسن جانم حسن جانم ، حسن جانم .