🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀 فاطمه رفت و مدینه غم گرفت در فــراق او عـلی مـاتم گـرفت فاطمه رفت وعلی ماند وغمش قصه ی پُر غصه ی عمر کمش از سرِ شب تا سحرگه ناله داشت سر به دیوار غریبی می گذاشت ناله ها می زد که ای یاس کبود فاطمه جان این جدایی زود بود بعد زهرا باب غصه باز شد تازه غم های علی آغاز شد این مصیبت جان حیدر را گرفت قُــوَّتِ ســـردار خیبـر را گـرفت تا علی از فاطمه شد بی نصیب همدم و یار غریبان شد غریب ازعلی بس کینه داشت آن ذات بد فاطمه را کُشت با مُشت و لگد جُــرم زهــرا بــود یــاریِ ولی کرده با جانش حمایت از علی از ولـی و از ولایـت دم زده در مسیر حق قدم محکم زده افتخار فاطمه این بود و هست که فداییِ ولایت گشته است از ولی هر کس حمایت می کند فاطمه از او شفاعت می کند روزگــار بـی وفـایی را ببـین شد امیرالمؤمنین خانه نشین کیست داند حال طفلان علی؟ حال طفـلان و پـریشان علی بچه های مادری بـی مادرند همچو پروانه به دور حیدرند غیـراین طفـلان علی یاری نداشت فـاطمه که رفت غمخواری نداشت حیدر از آه یتیمان چون کند؟ ناله ی زینب دلش را خون کند خـانه را زینب مـرتب می کند یاد مادرجان خود تب می کند لحظه ی راز و نیــاز فـاطمـه بر سرش چـادر نمـاز فاطمه شـد یتیـمه حیف خیلی زود او راه می رفت همچو مادر بود او هرکه«مداح»، زینبی شدباورش چــادر زهــرا  نیفتـاد از سـرش 🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀