حر بن یزید ریاحی ، که رحمت خدا بر او باد ، بعد از شنیدن‌ فریاد یاری‌ طلبی آقا امام حسین علیه السلام ، خطاب به عمر بن سعد ملعون گفت: آیا تو واقعا می‌خواهی که با حسین علیه السلام بجنگی؟ گفت آری. حر با شنیدن‌این سخن از آن ملعون‌ جدا شد. در حالی که بدن او می لرزید مهاجر بن‌‌ اوس با دیدن‌ این صحنه و رعشه بر بدن حر به او گفت: ای حر کار تو مرا شگفت‌زده نموده، اگر زمانی‌ از من درباره شجاع‌ ترین فرد کوفه سوال می‌ کردند من فقط تو را نام می بردم پس اینک‌ چه حالی است که داری؟ حر گفت به خداوند قسم می‌خورم که خویش را میان‌ دو راهی بهشت‌ و دوزخ‌ سرگردان می بینم، و به خداوند سوگند ، که جز بهشت را بر نگزینم ، هر چند که در این راه تکه تکه شده و جسدم را بسوزانند. پس از گفتن این کلام‌سوار بر اسب شده و به‌ سوی خیام حسینی رفت. دستان‌ خویش را بر سر نهاده بود و می‌ گفت: خدایا به‌ سوی تو باز می‌ گردم، توبه مرا قبول نما زیرا من دل اولیای‌ تو و فرزند دختر پیامبر تو را لرزاندم، به امام حسین علیه‌ السلام نیز عرض کرد: فدایتان شوم! من همانم که‌همراه‌ تو آمدم و کار را بر تو دشوار گرفتم من توبه کردم آیا خداوند میپذیرد؟ امام فرمود: آری! خداوند توبه تو را می پذیرد ، حال از اسب پیاده شو لهوف سید ابن‌ طاووس‌ صفحه ۱۴۳