هدایت شده از ناشناس اف زد کمیل
📨 📝 متن پیام : میدونی چیه؟ من این ادمی که الان هستم نبودم چادری بودم ، حضرت اقا رو دوست داشتم ، امام حسین رو دوست داشتم و.... ولی نمازم رو دیر میخوندم گاهی وقتا قضا میشد حال نداشتم پاشم نماز بخونم و همه این اتفاقات زمانی افتاد که من طرفدار گروه بی تی اس شدم و قبلش اینجوری بودم که خیلی مذهبی بودم در واقع به قول خودمون زمین خوردم:) اینجوری بود که من نمیتونستم برای امام حسین گریه کنم و حتی ۳ سالی که طرفدار بی تی اس بودم نتونستم برم کربلا و اینجوری بود که من خیلی به این گروه دل بسته بودم و عاشقشون بودم (بایسمم تهیونگ بود) کاملا کور شده بودم و نمیتونستم باور کنم ولی از یه طرف خسته شده بودم چون غرق گناه شده بودم ذهنم به حدی الوده شده بود که خیلی خیلی چیزای بد و مستهجنی توی ذهنم میومد و همش بخاطر کارا و ویدئو هایی بود که میدیدم یا فیک هایی که از اینا میخوندم یکسال که خیلی گریه کردم برای کربلا توی دلم گفتم اقا اگر بطلبی قول میدم فراموششون کنم شد با کلی گریه و غلط کردم خدمت محضر ارباب بعد من خیلی دلبسته بودم رفتم گفتم اقا من نمیتونم از اینا دل بکنم یکاری بکن خلاصه شد و یه راهیان ما طلبیده شدیم توی اون یک هفته با شهدا عهد بستم هیچی از اینا نبینم و نخونم و گوش ندم و ازشون خواستم که کمکم کنن و توی اون سفر بود که من یک ادم دیگه شدم دیگه علاقه ای به گوش کردن رپ و موسیقی های هالیوودی و کیپاپ نداشتم حتی موسیقی عادی هم نمیتونستم گوش بدم وقتی اومدم تهران نمیتونستم با ادمای اطرافم ارتباط بگیرم(اونایی که غرق گناه و دنیا بودن منظورمه) حالم یجوری بود که انگار میخواستم شهید بشم:) یه ادم دیگه شده بودم انگار که منو از صافی رد کرده بودن تمام ناخالصی هامو جدا کرده بودن و یه ادم دیگه ازم‌ ساخته بودن و احساس میکنم که این سفر راهیان یه جایزه بود:) چون دوران اغتشاشات من خیلی توی مدرسه درگیر بودم میخواستن عکس حضرت اقا رو بشکونن و اتیش بزنن و من تنهایی جلوی ۴۴ نفر نذاشتم کلی فوحش خوردم سر چادرم تحقیر شدم و حتی جوری بود که از طرف اون وریا تحدید به مرگ شدم و خب احساس میکنم اون مقاومته جایزش این پاک شدنه بود:) و شهید بابک نوری اولین شهید مدافع حرمی بود که من به ایشون علاقه مند شدم به خاطر اینکه در عین مذهبی بودن و پاک‌بودن خوش تیپ بودن و این منو جذب کرد :) درحالی که من حتی ایشون رو نمیشناختم ولی ایشون دست منو گرفت بدون اینکه من درخواست کمک کنم از ایشون البته اولین قدم نگاه اقا سید الشهدا و خدا بود:) و حالا اینجوریم که از هیچ چیز نمیترسم قبلا از مرگ میترسیدم‌ و‌نمیخواستم شهید شم اما الان وقتی بهم میگن : مگه دیوونه‌‌ای رفتی توی بسیج و اینا میگیرن میکشنت و میزننت و فلان و اینا یه جمله میگم تهش شهادته:) خلاصه رفقا اینارو گفتم که بگم اینایی که میبینید یکسریا انقدر توی این مسیر درگیرن نگید اینا دیوونه هستن یا‌چیزی ماها عاشقیم عشق به شهادت داره دیوونمون میکنه:) امثال ماهایی از سیاهی وارد نور شدن جریانشون خیلی با اونایی فرق میکنه که از اول اینجوری بودن:) ماها مسیر سخت تری‌ رو طی کردیم تا شدیم اینی که الان هستیم اگر میگیم یه کاری‌ نکنید یا میگیم اینجوریه و فلان‌ و اینا برای اینه که ما نمیخوایم شماها توی این تاریکی ها باشید و تازه بعدش به نتیجه برسید تازه ماها انگشت‌ کوچیکه شهدا هم هنوز نشدیم اگر میشه محبت کنید دعا کنید به هدفم و ارزوم‌ برسم:)❤ _چقدرررر قشنگ بود چقدددد زبانم قاصره واقعااا الحمدلله از این همه عنایت و لطف شهدا و اربابشون انشاالله هممون عاقبت بخیر شیم و عاقبتمون ختم به شهادت بشه 🥺 و این که واقعااااا بهتون افتخار میکنم . اصن افتخار من که فایده ای ندارد ! باید بگم مادرجانمون خانم فاطمه ی زهرا و بابا مهدی جانمون خییییلی بهتون افتخار میکنن 😍😍 انشاالله هم شما همیشه نگاه شهدا و اهلبیت به زندگیتون باشه و هم ما از چشمشون نیوفتیم خدایی نکرده ..... و این که شهدا خودشون مارو میخونن ..... اصن اومدن که دستمونو بگیرن .....🥺💔🧑‍🦯 یه سری وقتا ما باید بریم سمتشون که این برا آدم خوباییه که شهدا به این که اون آدما برن سمتشون امید دارن هنوز و وضعشون خیلی وخیم نیس ! ولی یه سری وقتام هست که خودشون میان . بدون این که بخونیمشون . چون خیلی وضعمون وخیمه و میترسن اگه دستمونو نگیرن ، پیش اربابشون که انتظار دستگیری شهدا از مارو دارن شرمنده شن .... 🥺💔🧑‍🦯 و اینجا هم هست که باید بگیم بابی انت و امی یا اباعبدلله😭💔🧑‍🦯 انشاالله شمام شهادت قسمتتون شه✨🙂