هدایت شده از ‹ مَبـه‍‌‌وت ›
باز یک سال گذشت . . این یک سالی که قابل تحمل نبود, روزای سختی رو پشت سرگذاشتم که فکر نمی‌کردم بگذره ولی گذشت .روزایی که آدما با حرفاشون و کاراشون‌و تهمت زدناشون زدنم زمین‌قلبمو مچاله کردن و ازشون گذشتم و با یه لبخند خودمو به بی‌خیالی زدم با زانوی زخمی و قلبی شکسته با روحی خسته بازم مقاومت کردم یه من قوی از خودم ساختم این یک سال بهم نشون داد که چه کسی تا الان پای روح خستم نشسته و چه کسی در این آوارگی ولم کرده روزای سختی رو گذروندم شبایی که با کلی فکر و درگیری و بغض سر رو بالشت میزاشتم و فقط این بالشتم شاهد اشکام و بی خوابی هام بود شبایی که گریه هامو با پتو خفه میکردم که احیانا کسی صدامو نشنوه روزایی که با خنده های فیک گذشت و یه سریا بهم یاد دادن که به هرکسی اعتماد نکن :) فی‌الحال نمیدونم دلیل اشکام چی هست شاید از سر شوقه یا شایدم از خستگی روح و دلتنگی زیاد . ‌. ‌‌. آره خلاصه : یک سال از درد وغصه و اشک ریختنا و پستی و بلندی های زندگیم گذشت مَنِ عزیزم ممنونم با این همه درد ‌و غصه ناتوانی بازم صبور و قوی بودی و خواهی بود،،،از خدا میخام این یک سالی که به سنم اضافه شده هیچوقت غم و غصه جلوی خنده و قهقهه های از ته دلم رو نگیره و به آنچه میخام برسم . تـول‍‍ــدم مبارك :) :)🌿 {به‍ قلم‌ ʜ.ɴ بماند‌به‌یادگار}