📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۸ 🚥 بعد از اتمام مجلس ، 🚥 جمعیت دور تا دورم حلقه زدند 🚥 و موفقیتم را ، تبریک می گفتند . 🚥 یکی از علمای سنی ، 🚥 پیش من آمد و تشکر کرد و گفت : 🌹 پسر جان ! 🌹 ما می دانیم حق با شماست 🌹 و با حرفهای امروز شما ، 🌹 کاملا یقین پیدا کردیم 🌹 ولی چکار کنیم که نمی توانیم 🌹 راه اجدادمان را ، کنار بگذاریم . 🇮🇷 گفتم : 🇮🇷 حتی اگر بدانید که راهشان باطل بوده ؟ 🚥 او هم سرش را پایین انداخت و رفت 🚥 یکی دیگه آمد و آرام در گوشم گفت : 🌹 کارِت حرف نداشت پسر 🌹 من امروز به لطف تو توانسنتم 🌹 مذهب حق را پیدا کنم . 🚥 من نیز تبسمی کردم و گفتم : 🇮🇷 الحمدلله ، خوشحالم . 🚥 یکی دیگر از علما گفت : 🌹 همه حرفهای تو را قبول کردم 🌹 ولی هنوز یک ذره تردید دارم 🇮🇷 گفتم : قبول داری که احتیاط واجب است ؟ 🌹 گفت : بله 🇮🇷 گفتم قبول داری ، 🇮🇷 دفع ضرر احتمالی ، واجب است ؟ 🌹 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : اگر یک بچه یا دیوانه ، 🇮🇷 به شما بگوید که پشت آن دیوار ، 🇮🇷 یکی برای شما کمین کرده 🇮🇷 و می خواهد تو را بکشد ، 🇮🇷 چقدر احتیاط می کنی ؟ 🇮🇷 چقدر سعی میکنی 🇮🇷 که به سمت آن دیوار نروی ؟ 🌹 گفت : درسته حق با شماست 🌹 حتما احتیاط می کنم . 🇮🇷 گفتم : حالا این همه عالم شیعی ، 🇮🇷 از امام علی و فرزندانش تا امروز ، 🇮🇷 در این هزار و چهارصد سال ، 🇮🇷 بارها در مورد امامت ، به ما گفتند 🇮🇷 بارها از ولایت امام علی سخن گفتند 🇮🇷 از فضایل شیعه گفتند 🇮🇷 از امام زمان و منجی عالم گفتند 🇮🇷 پس چرا احتیاط نمی کنید ؟ 🇮🇷 چرا تحقیق نمی کنید ؟ 🇮🇷 چرا تعصب کورکورانه را ، کنار نمی گذارید ؟ 🇮🇷 الآن اکثر علمای جهان ، 🇮🇷 از سنی و مسیحی و یهودی و... 🇮🇷 به حقانیت شیعه اعتراف کردند 🇮🇷 به معصومیت امامان شیعه ، اذعان دارند 💥 ادامه دارد ...