این داستان عجیب است ولی واقعیست. تک پسـر بود. پدر و مادرش خانه‌ بزرگی را فروختند پولش را ریختند به حساب پسرشان مسعود آخوندی، تا دیگر جبــهه نرود‌. با آن پول کارخـانه بزند و خودش مدیر شود. بار آخـری که رفت جبهه؛ توی وسـایلش یک چک سفید امضـا گذاشته بود با یک نامـه؛ نوشتـه بود: «برگشـتی در کـار نیست! این چک روگذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل بر نخورید.» در عملیات کربلای ۵ شلمچه دوبـاره مهمـات را گذاشت روی شـانه‌اش‌ تا به نفرات در حال تیراندازی برساند. یکی صدا زد: «مسعود بس است!» نگاهش کرد؛ اما سرش را که برگـرداند، تیــر خـورد تـوی ســرش. فقط گفت: «یــا حســین ع» و همانجـا افتـاد و شهید شد. ___<>______________ 🆔️ @eheyat