🔺منطق سرخ حسین و منطق بیرنگ ما:
🖊مهدی جمشیدی
۱. روزگار عجیبیست که در آن، کسانی کربلا را در سال شصتویک هجری متوقف کردهاند و برای امام شهید، حسین -علیهالسلام- ناله سر میدهند، اما حاضر نیستند که در کربلای امروز، سر بدهند. همراهیشان با حسین، از سوگواری و گریه فراتر نمیرود؛ چنانکه اشکهای کوفیان نیز پس از کربلا جوشید، اما قیامی از آن نخروشید. نشستهاند و به گذشته مینگرند و اکنونشان، شبیه میلیونها نظارهگر سال شصتویک هجری است. نه این سو هستند و نه آن سو. در هنگامهی کربلا، خاموش و بیطرف هستند و پس از کربلا نیز، جز عزا و مویه و فغان نمیدانند. دلدادهی عزای حسین هستند و نه خط حسین. میگریند، اما فریاد برنمیآورند. تشنهی چای روضه هستند، اما از شمشیرهایی که تشنهی خونشان هستند، هراس دارند. با خون، عهد نبستهاند و جان خویش را عزیزتر از راه حسین میشمارند. از کربلا، یک داستان غمانگیز ساختهاند که فقط باید در سوگ آن گریست و محزون بود، اما اکنونشان و انتخابهای اکنونشان را به آن عرضه نمیکنند. در این روایت، کربلا نمیتواند خودآگاهی تاریخی ایجاد کند و مسئولیت اجتماعی بیافریند، بلکه در احوال و نقلیات شخصی، محدود میماند و از درس و عبرت تاریخی، تهیست. برایناساس، خط مقاومت و مخالفت و تضاد و عصیان از درون آن برنمیخیزد که هزینهدادن برای آن، معنا پیدا کند.
۲. و کاش فقط نظارهگر بودند و بیرون از معرکه، در مرداب زندگی شخصی خویش فرومیرفتند، اما بسیاری، با کربلای دیروز، همدردی میکنند و با کربلای امروز، نامردمی. زخم زهرآگین بر قلب خط مقاومت و مبارزه و انقلابیگری مینشانند و جبههی سازش و تسلیم و انقیاد را برمیگزینند. از راه رفته، بازمیگردند و تجربهی گرهگشای مقاومت را کنار مینهند. مقاومت را باطل و بیفرجام میشمارند و بیاعتنا به خط حسین، به سوی قبلهی مذاکره و التماس و ذلت، سجده میکنند. وعدهی همراهی میدهند اما اندکی بیش، دوام نمیآورند و به جبههی مقابل میگریزند. برای غربت حسین، بر سینه میکوبند، اما برای تداوم راه حسین، قدم برنمیدارند. منطق حسین را دفن کرده و قیام خونینش را به یک خاطرهی محزون فروکاهیدهاند که بازخوانی سالیانهاش، حاصل عملی و عینی ندارد. در طلب ثواب شخصی هستند نه صواب جمعی. حق را میبینند و مییابند، اما جانب لذت و منفعت و تعصب را میگیرند. هماشک و همدرد حسین هستند، نه همراه و هممنطق او. حقیقت را تنها نهادهاند و سر در لاک زندگی شخصی فروبردهاند. جز به خود نمیاندیشند و نصیبی از بیتعلقی نبردهاند. حسین را برای محرم و هیأت میخواهند و نه برای همیشه و جامعه. حزن را بر حماسه ترجیح میدهند و مذاکره را بر مقامت. به میدان رفتن حسین را میستایند، اما خودشان، دیپلماسی را برمیگزینند و حتی از احتمال جنگ میهراسند. آداب تقیه میدانند و با مبارزه بیگانهاند. برای حسین، قیام را میپسندند و برای خویش، تقیه را. از حسین، توقع خون دارند و از خویش، توقع اشک. در پوستهها و ظواهر، متوقف ماندهاند و خط و مرام و منطق حسین را دور افکندهاند. همعهد با عافیت هستند و تن به بلا نمیسپارند. رفیق منفعت هستند و نارفیق مصیبت.
۳. چه کنیم با این تعارضها و تهافتها؟! چه کنیم با این تذبذبها و تلاطمها؟! چه کنیم با این فهم تاریخیشده از حسین؟! چه کنیم با ناهمسازی ادعا و عمل؟! چه کنیم با این ارادتهای منهای ارادهی انقلابی؟! تشنگی حسین کجا و خوف اینان از تحریم کجا؟! معاملهگری اینان کجا و مقاومت حسین کجا؟! او برای دین، هم نان میدهد و هم جان، و اینان برای دنیا و لذت، دینفروشی میکنند. از دین خویش میفرسایند برای طلب دنیا. دنیایشان تا آنجا دینیست که هزینه ندارد. دینداریشان، بیهزینه و عافیتطلبانه و کاسبکارانه است. دکان گشودهاند و کیسه دوختهاند، اما حسین نیزهنشین را میستایند. هرکه به مکتب و مرام حسین، نزدیکتر باشد را افراطی و تندرو میخوانند؛ چنانکه در زمانهی حسین نیز، او را خارجی شمردند. اهل دنیا، در طلب زندگی هستند و نه مبارزه.
و حسین، چه زیبا و موجز، این حقیقت تلخ را در قالب کلمات ریخت و فرمود: «إنَّ الناسَ عَبيدُ الدُّنيا و الدِّينُ لَعقٌ على ألسِنَتِهِم يَحوطُونَهُ ما دَرَّت مَعائشُهُم، فإذا مُحِّصُوا بالبلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ؛ همانا مردمان، بندهی دنيايند و دين، لقلقهی زبان آنهاست، و هر جا منافعشان بهوسيلهی دين، بيشتر فراهم آید، زبان مىچرخانند و چون به بلا آزموده شوند، آنگاه دينداران، اندكند.» این سخن حسین، اعتراض صریح و گزندهی او به جامعهای است که دین را در سایهی دنیا میطلبد و هر آنگاه که زمینهی امتحان و ابتلاء فراهم گردد و میان این دو، تزاحم رخ بدهد، دین را به کناری میافکند و دنیا را بر صدر مینشاند.
https://eitaa.com/joinchat/3353018433Cb6f9c7903b