🌄 باور نمی‌کردم... ✍🏻 عین‌صاد ❞ بال‌هاى آگاهى من اقتدار پروازم، در وسعت بلاء، در هواى طوفانى عشق تو شكست. و باران چشم‌هايم را به آسمان و به دريا و به روح سبز جنگل، سپرد اكنون در سينه‌ى خسته‌ى من، جوانه‌هاى تمنّا شكفته است. باور نمى‌كردم كه در نهايت مى‌توان آغاز شد. راستى اى التهاب دل‌انگيز! با دل‌هاى شكسته و اشك‌هاى سرشار چه مى‌كنى‌؟ چقدر مهربان به من آموختى كه پلاس كهنه‌ى رنج‌ها را راحت بپوشم. و راحتى را از شاخه‌ى رنج‌هاى صميمى بچينم و خشنودى را با زبان درد مزمزه كنم و راه بيفتم. در جنگل محبت تو، زشتى‌ها و رنج‌ها، زيبا روييده‌اند، در آسمان عنايت تو، پرنده‌هاى عاجز به معراج اقتدار رفته‌اند. در درياى طوفانى فيض، راستى چقدر آرامش گسترانيده‌اند. 📚 | ص ۲۴۷ #️⃣ 🛒 خرید کتاب 👇🏻 📚نامه‌های بلوغ | عضو شوید 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2964258817C4593522bca