2.05M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
پلک هایم مغلوب و خواب آلود بودند. خندید و گفت: فراموشم نکردی؟ گفتم: مگر می شد فراموشت کنم! بعد رفتنت، جا مانده ام میان خاطراتی که با تو داشتم. جا مانده ام در گوشه ی کاشانه ات. خندید و خندیدم در آغوشش. دامن گلریز او آرامگاه جان من شد، صورتم را بوسه زد، پناهم داد در پشت نوازش های دستان گرمش. چشمهایم سنگین و دنیا چرخیدنش آرام شد... . خواب رفتم، خواب آرام میان خاطراتش... . . 🔰 ‌‌‌‌ 🆔 @elaheiye_qomshei 🍃🍃