پلک هایم مغلوب و خواب آلود بودند.
خندید و گفت: فراموشم نکردی؟
گفتم: مگر می شد فراموشت کنم!
بعد رفتنت، جا مانده ام میان خاطراتی که با تو داشتم.
جا مانده ام در گوشه ی کاشانه ات.
خندید و خندیدم در آغوشش.
دامن گلریز او آرامگاه جان من شد،
صورتم را بوسه زد،
پناهم داد در پشت نوازش های دستان گرمش.
چشمهایم سنگین و دنیا چرخیدنش آرام شد... .
خواب رفتم،
خواب آرام میان خاطراتش... .
.
#کانال_دکتر_الهی_قمشه_ای🔰
🆔
@elaheiye_qomshei 🍃🍃