ایستگاه اندیشه
🐍 از معتمدین اصفهان بود، می گفت اوایل ازدواج هرشب خواب می دیدم مار مرا نیش می زند ... مدتها ذهنم درگ
سید محمد صمصام از عارفان مشهور اصفهانی مدفون در تخت فولاد است که در سال ۱۲۹۰هجری شمسی، در خاندانى روحانى و مبلّغ دين در محله‏‌ى صراف‏‌هاى اصفهان دیده به جهان گشود. به گزارش ایمنا ، وى دوران كودكى را در اين خانواده روحانى پشت سر گذاشت، و راهى حوزه‏ ى علميه شد. مقدمات و سطح را نزد اساتيد زمان فراگرفت. وی که بنا به نقل دوستانش از استعدادهای بسیاری برخوردار بود، از اوایل تحصيل ضمن كسب فقه و اصول به عرفان اسلامى نظر داشت و همراه با ديگر علوم مقدمات و مبادى، فلسفه و عرفان را نيز آموخت تا اينكه علاقه مخصوصى نسبت به عرفاى بزرگ اسلامى پيدا كرد. در این بين آثار معنوى مولوى تاثیر شگرفی بر وی داشت. مثنوى را خوب مى‏ خواند و خوب مى‏ فهميد، تا اينكه اين ذوق عرفانى در اعماق روح او اثر كرد و همه‏ ى زندگى و وجود او را تحت تأثير قرار داد، و همانند عرفاى بزرگ پشت به دنیا کرده و به فکر محرومان و نیازمندان بود. وى با شركت در مجالس و بيان كلمات طنزآميز و بهلول‏ گونه حقايق و انتقادات زمان خود را بيان مى‏ نمود.  صمصام در تهذيب نفس تا آنجا پيش رفت كه پرده‏ ها و حجاب‏ ها از مقابل چشمانش دريده و گاه و بيگاه كرامت‏ هايى از او بروز مى‏ كرد و خبرهايى مى‏ گفت، امّا خود را بى‏ خبر از همه‏ جا مى‏ نمود.  وى كه تحمّل دوران ستم‏شاهى زمان رضاشاه و فرزندش را نداشت براى مقابله با ستم پیشگی آنان، راه بهلول را در پيش گرفت و مصلحت را در به سخره گرفتن آداب و رسوم جامعه ‏ى زمان خود ديد و تمام اصول و قوانين و سنّت‏ هاى اجتماعى را زير پانهاد و به مبارزه با ستم پرداخت. موضع‏ گيرى‏ ها و سخنان طنزآلود او عليه رژيم پهلوى و در جهت دفاع از امام خمينى(ره) و نهضت او تداعى كننده‏ ى بهلول، صحابى معروف امام كاظم(عليه‏ السلام) بود. بسيار ديده شده بود كه آن مرد الهى و آن درويش واقعى چه بخشندگى‏ ها کرده و حتى وقتى تصادف كرد و به بيمارستان انتقال يافت آنجا با صداى لرزان گفت: آن مرد كه با ماشين به من زده را آزادش كنيد برود! كسى در اصفهان نيست كه صمصام را نشناسد و به او علاقه نداشته باشد. زندگى او سبك و شيوه‏اى خاصی داشت، مثلاً هيچ وقت سوار ماشين نمى‏ شد. سوار قاطر يا الاغى كه داشت مى ‏شد و در تمام محافل و جلسات مذهبى اصفهان و جاهايى كه روضه و منبر بود، مى ‏رفت. حضور او در محافل بر اساس دعوت قبلى نبود. يك حالت بهلول‏ گونه ‏اى داشت، حالتى كه به نظر مى ‏آمد مقدارى شايد سطحى يا به اصطلاح آدم خُلى باشد ولى با اين حال تمام افعالش از روى درايتى خاص بود. بسيار فرزانه و حكيم و حتّى باسواد بود. در جلسات منبرهايى كه مى‏ رفت، چه با دعوت يا بدون دعوت، پول مى‏ گرفت، و پول را نقداً دريافت مى‏ كرد، چه اجازه‏ ى منبر به او بدهند و چه ندهند، زيرا بعضاً هم نمى‏ گذاشتند منبر برود. معروف بود كه افراد زيادى از ايتام و فقراى اصفهان را او اداره مى‏ كند. در زندگى شخصى خودش چيزى جز سادگى و ساده ‏زيستى نداشت. وقتى از خيابان و حتى از بازار اصفهان عبور مى‏ كرد راه ها بند مى‏ آمد و همه مى ‏ريختند دور و برش سلام مى‏ كردند و بچه‏ ها اطرف او را مى‏ گرفتند. او هم گاهى يك چيزى مى ‏گفت، اگرچه بعضى وقت‏ها هم عصبانى مى‏ شد، ولى همه از سبك و سياق صمصام خوششان مى ‏آمد.  با اين كه پير بود بااست‏قامت و سرزنده مى ‏نمود و هرچند قيافه ‏اى جدّى داشت و آهنگين و رجزگونه سخن مى‏ گفت اما محتواى حركات و معنى كلماتش عمدتاً طنز بود و شوخى‏ هايش ظريف و جهت ‏دار بود. مجموعه‏ ى اين خصوصيات باعث مى ‏شد صمصام در هر مسيرى عبور مى‏ كرد انبوهى از مردم مخصوصاً بچه‏ ها به دنبالش او را همراهى كنند زندگى بسيار ساده ‏صمصام  نمونه ‏اى از بى ‏توجّهى او به دنيا بود. در طول عمر خود از هيچكس جز خدا نترسيد، از اين رو بر فراز منبر در شلوغ ‏ترين جلسات روضه به شخص شاه مى ‏تاخت و با كلمات طنزآميز به طاغوت و درباریان حمله مى ‏كرد. در مشكلات و گرفتاري ها، مردم به نیت او نذر مى‏ كردند و حاجتشان روا مى‏ شد و به هر كجا مى‏ رفت و هر جا مى ‏رسيد مردم به او پيشكش و هديه مى ‏دادند چون اعتقاد داشتند قدم او بابركت است. در منزل خود با كمال سادگى زندگى مى ‏كرد، در منزلش چند ميش و بز و پرنده داشت كه از آنها مراقبت مى‏ كرد. از آنجا كه اهل ادّعا نبود مردم به وى اعتقاد داشتند كه به تبرك جستن به ايشان خيلى از مشكلات‏شان حل مى‏ شود و هر كس گرفتارى و پريشانى داشت خدمت او مى ‏آمد و ايشان دعا مى‏ كرد و حاجت ‏روا برمى‏ گشت. اين مرد بزرگ در ششم محرّم سال ۱۴۰۱ هجری قمری برابر با بيست و چهارم آبان سال ۱۳۵۹شمسی در حالى كه طبق معمول با اسب خود به مراسم سوگوارى خامس آل عبا حضرت ابا عبداللّه الحسين(ع) مى‏ رفت در اثر تصادف با اتومبيل به لقاءاللّه پيوست و روح پاكش قرين روضه‏ ى رضوان شد و پيكر وى در جوار خاندانش در سمت جنوب شرقى تكيه بروجردی (درب کوشک) دفن گرديد./