♨️ عٰاشق سوخته پرده بردار ز رُخ، چهره‌گشا، ناز، بس است عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است دست از دامنت ای‌ دوست! نخواهم برداشت تا من دلشده را، یک رمق و، یک نفس است همه خوبان برِ زیباییت‌ ای‌ مایه‌ی‌ حُسن! فی‌المثل، در برِ دریای‌ خروشان چو خس است مرغ پر سوخته را نیست نصیبی‌ ز بهار عرصه جولانگه زاغ است و نوای‌ مگس است دادخواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟ که چو من دادستان است و چو فریادرس است[1] این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود سوی‌ دلدار روان و همه بانگ جرس است 🗓 فروردین ۱۳۶۶ 1 - _در نسخه‌ی دیگر «... من بازرس است» آمده است._ 👥 بازخوانی بدون تحریف مواضع امام👇 ✅ @EMAM_COM