✨دختر بسیجی
°•| پارت چهل و چهارم |•°
آرام فقط یه بار اون هم نیم ساعت بهمون سر زده؟!
آرام در جواب گلایه ی مامان فقط لبخند زد و مشغول روبوسی با بقیه شد که برای تبریک تولدش جلو می اومدن.
امیر حسین که معلوم بود از ا ین بساط کلافه شده با صدای بلند غر زد:بسه دیگه چقدر تبریک می گین آرام بیا این کیک رو ببُر تو رو خدا!
با این حرفش جمعیت جمع شده جلومون کنار رفتن و آرام به سمت مبلی که قسمت بالا و اطرافش با بادکنک و شرشره تزئین شده بود و رو ی میز جلوش ک یک قلبی شکلی گذاشته شده بود رفت و روش نشست.
بابا و آقای محمد ی و محمد حسین و مامانش و مامان هم رو ی نزدیک ترین مبل ها نشستن و بقیه هم دور آرام جمع شدیم با خوندن ازش خواستیم بیست و دو عدد شمع روی کیک رو فوت کنه. آرام دهنش رو پر از هوا کرد و لپای قلمبه شده خواست شمعها رو فوت کنه که امیر حسین رو بهش گفت:هوی چته! نمی خوای اول آرزو کنی؟!
آرام حرصی نفسش رو رها کرد و در مقابل نگاه خیره ی ما چشماش رو بست و بعد چند ثانیه چشماش رو باز کرد و در میان دست و صوت ما شمع ها رو فوت کرد.
برای بریدن کیک کنارش نشستم و طوری که فقط او بشنوه گفتم :نمی خوای بگی چی آرزو کردی؟!
_همونی رو که روی کیک نوشتی! آرزو می کنم این آرامش ابدی باشه!
روی کیک به سفارش خودم نوشته شده بود:آرامم! آرومم چون تو رو دارم!
دستش که چاقو ی تزئین شده توش بود رو گرفتم و دوتایی به دوربینی که دست آیدا بود و ازمون عکس می گرفت نگاه کردیم.
بعد کلی عکس انداختن دسته جمعی و دو نفره، مامان، رقیه خانم(" خدمت کاری که هر چند روز یکبار و بیشتر وقتایی که مهمون داشتیم می ومد ")رو صدا زد و ازش خواست کیک رو برای تقسیم از روی میز برداره. با برده شدن کیک نوبت رسید به کادوها و اولین کادویی که باز شد جعبه ی کادیی قرمز رنگ من بود که خیلی قشنک و شیک بین بقیه ی جعبه ها می درخشید .
آرام جعبه رو به دست گرفت که آرزو گفت :وای این از جعبه اش معلومه که خیلی قیمتی و شیکه!
آرام در جعبه رو برداشت و با دیدن ش یشه ی عطر شیک و گرون قیمتی که از ترکیه خر یده بودم با ذوق بهم نگاه کرد و گفت: وای این چقدر قشنگه! مرسی آراد.
_خواهش می کنم قابل شما رو نداره!
عطر رو از جعبه در آورد و بوش کرد که آرزو از دستش گرفتش و به همراه آوا مشغول بررسی و بو کردنش شدن.
کادوی بعد ی مال بابا بود که توی یه جعبه ی کوچیک یه هدیهی بزرگ رو جا داده بود! "سوئیچ یه ماشین ٢۰۶"
آرام با دیدن سوئیچ از بابا تشکر کرد و بابا در جواب آقای محمد ی که گفته بود چرا اینکار رو کرده گفت : ارزش آرام جان خیلی بیشتر از این چیزاست، درواقع من می خواستم این هدیه رو موقع عروس یشون بهش بدم ولی به برکت وجودش ما ای نبار سود زیادی کردیم و تصمیم گرفتم الان بهش بدم.