✨دختر بسیجی °•| پارت پنجاهم |•° ولی دیگه نگفتیم همه اش رو بخور! چنگال توی دستم رو تو ی بشقاب انداختم و گفتم : تو هنوز هم خسیسی بهزاد! کنار پرهام و مهرداد نشسته بودم که بهزاد بهم نوش یدنی تعارف کرد ولی من دستش رو پس زدم که پرهام بازم با طعنه گفت : آراد دیگه شراب نابش رو پیدا کرده و از این چیزا ی الکی نمی خوره. خواستم به بهزاد که هنوز لی وان تو ی دستش رو به سمتم گرفته بود چیز ی بگم که عالوه بر سر گیجه ا ی که آزارم می داد خیلی ناگهانی حالم بد شد و من با احساس حالت تهوع از جام برخاستم و به قصد خارج شدن از خونه چند قدمی برداشتم که دختر ی بهم نزدیک شد و لیوانی رو به سمتم گرفت که من بهش توجهی نکردم و خواستم از کنارش رد بشم ولی او خیلی سریع خودش رو توی بغلم انداخت و سرش رو رو ی سینه ام گذاشت. با تعجب و نفرت از خودم دورش کردم و با قدمای بلند و بدون توجه به پرهام که صدام می زد و می خواست بدونه ی هو چم شده از خونه بیرون زدم و وقتی دیدم هوای سرد ب یرون هم نمی تونه حالم رو عوض کنه، تو ی ماشین نشستم و به سمت خونه ی آقای محمد ی حرکت کردم. حالم هر لحظه بد و بدتر می شد و نمی تونستم خوب رانندگی کنم ولی بدون توجه به حال بدم می روندم و طولی نکشید که دیدم دیگه نمی تونم ادامه بدم و پام رو روی ترمز فشار دادم و ماشین که با سرعت در حرکت بود با صدای کشیده شدن چرخهاش روی آسفالت متوقف شد و ماشین عقبی بهش برخورد کرد. حالم بدتر از اونی بود که از ماشین پیاده بشم و جواب غرغرهای راننده ی عصبانی رو بدم که خودش در ماشین رو باز کرد و خواست با دعوا من رو از ماشین بیرون بکشه ولی با دیدن رنگ پریده ی من با نگرانی گفت :آقا شما حالتون خوبه؟به کمک مرده از ماشین پیاده شدم و کنار جدول نشستم. با خالی شدن محتویات معدهام تو ی جوب کنار خیابون و آبی که به دست و صورتم زدم حالم کمی بهتر شد و تازه تونستم ببینم چه بلایی سر ماشین بیچاره آوردم. رو به مرده که با بطر ی آب تو ی دستش بالای سرم وایستاده بود گفتم : من همه ی خسارت ماشینتون رو میدم. _چی چی رو خسارت میدم؟ تو می دونی من چقدر باید خرج این ماشین بکنم تا مثل قبلش بشه؟ _گفتم که هر چی خرجش بشه من میدم تا حتی بهتر از قبلش بشه. یه نگاهی به وضعیت رخت و لباسم و ماشین مدل بالام انداخت و گفت : من کجا باید بیام و خسارت بگیرم؟ آدرس شرکت رو بهش دادم ولی او دوباره با شک و تردید گفت :باشه قبوله! فقط داداش اگه میشه یه کارت ملی ای چیز ی بده که خیالم راحت باشه این شرکت الکی نیست البته قصد توهین ندارم ها! فقط میگم کار از محکم کاری عیب نمی کنه! توی ماش ین نشستم و کارت ملیم رو بهش دادم و گفتم :هر وقت ماشینت درست شد با رسید هزینه ای که کردی بیا و خسارتت رو بگیر. لبخند پت و پهنی گوشه ی لبش نشست و من که دیدم حال زیاد خوبی ندارم بی خیال رفتن به خونه ی آقای محمد ی شدم به سمت خونه روندم.با رسیدنم به خونه جواب مامان رو که پرسیده بود چرا نرفتم پیش آرام رو دادم و بعد گرفتن دوش به آرام پیام دادم که امشب نمی تونم برم اونجا. روی تخت دراز کشیدم و مدت ی رو منتظر موندم تا آرام بهم پیام بده ولی او پیامی نداد و من هم خیلی زود خوابم برد. با صدای باز شدن در چشمام رو باز کردم و به مامان که جلوی در وایستاده بود و با نگرانی نگاهم می کرد سالم کردم و پرسیدم :چیزی شده؟ مامان که تازه متوجه شده بود من بیدارم جلوتر اومد و با نگرانی پرسید :آراد! تو تصادف کردی ؟ سر جام رو ی تخت نشستم و گفتم :آره! ولی می بینی که سالمم و فقط ماشین یه مقدار ضرب دیده. _اون که خدا رو شکر! ول ی طرفی که بهت زده چی اونم سالمه؟ اصلا چی شد که تصادف کردی ؟ _او هم سالمه، دیشب حالم خوب نبود و وسط خیابون ترمز زدم و او هم از پشت بهم زد ولی خب خیابونه خلوت بود و مشکل چندانی پیش نیومد . _خب شکر خدا به خیر گذشته الان حالت خوبه؟