✨دختر بسیجی °•| پارت پنجاه و نهم |•° و دیدن شمارهی پرهام روی صفحه اش از جام برخواستن و برا ی جواب دادن از بقیه فاصله گرفتم.یک ربعی با پرهام که از نرفتن من و آرام به شرکت حسابی شاکی بود حرف زدم و دوباره به سمت بقیه رفتم و پشت مبل سه نفره ای که آرام و آیدا روش نشسته بودن و سرشون به لب تاپ من گرم بود وایستادم. بابا و سعید گرم حرف زدن با هم بودن و مامان و آوا هم سرشون تو ی گوشی آوا بود و در مورد چیز ی که به نظر می رسید لباس باشه بحث می کردن. نگاهم رو از مرسانا که روی زمین نشسته بود و با خودش بازی می کرد گرفتم و کنار آرام نشستم و پرسیدم: چیکار می کنین؟ آیدا جواب داد:داریم دنبال یه لباس عروس خوشکل می گردیم. ابروهام رو بالا انداختم که آرام لب تاپ رو جلوم گرفت و گفت :آراد میشه نظرت رو دربارهی این دوتا لباس بگی؟ به دو عکس لباس سفید عروس نگاه کردم و گفتم :خوبن! _کدومش قشنگ تره؟! دوباره به صفحه ی لب تاپ نگاه کردم و گفتم :اینا که دوتاش یکین!هر دوتاش شبیه همه! آرام و آیدا با تعجب به عکسا نگاه کردن و آرام گفت: اینا کجاشون شبیه هم دیگه اس؟با دقت به عکس خیره شدم و وقتی دیدم فرقی با هم ندارن گفتم: من که فرقی بینشون نمیبینم! _آراد! خوب دقت کن، این یکی دامنش بیشتر پف داره و روی قسمت بالا تنه اش کمتر کار شده درست بر عکس اون یکی! آیدا با حرص گفت:ولش کن آرام! آراد و سعید چشماشون همه چیز رو یه جور می بینه کلا! سعید که حرفامون رو شنیده بود با خنده سری تکون داد و گفت :نه خیر خانم! شما خیلی ریز بین تشریف دارین! آیدا با گوشیش عکسی رو به آرام نشون داد و گفت :آرام به نظرت رنگ این دوتا لاک شبیه همه؟ آرام _نه! آیدا : برای جشن نامزد ی دوستش به دوتا ناخونم لاک زدم! به یکی صورتی پررنگ و یکی دیگه بنفش خیلی کمرنگ تا نظرش رو بپرسم و بعد لاک بزنم اونوقت آقا برگشته میگه این دوتاش یک رنگه! سعید رو به من گفت : آراد تو رو خدا نگاه کن ببین دوتاش یک رنگ نیست؟ آرام گوشی رو به سمتم گرفت و من به عکس دو انگشت آیدا نگاه کردم و گفتم :چرا ای نا دوتاش گلبهی ان! آرام و آیدا با حرص و چشمای باز نگاهم کردن و من دستام رو بالا بردم و گفتم :خیلی خب بابا! یکیش گلبهیه و یکی دیگه اش صورتی. بقیه زدن زی ر خنده و آیدا رو به آرام گفت :به نظر من هم ا ین لباسه که دامنش بیشتر پف داره بهتره. آرام روی عکس لباسی که مد نظرشون بود زوم کرد و با ذوق رو به من گفت :خیلی قشنگه نه؟ به عکس خیره شدم و با تصور آرام تو ی لباس و رقصیدنش جلوم لبخند ی زدم و گفتم :آره خیلی قشنگه! اینو می شه سفارش داد؟ آیدا به جاش جواب داد : پس چی که میشه! تازه سایتش خیلی هم معتبره من خودم تا حالا چند بار لباس سفارش دادم و ازشون خیلی هم راضیم! رو به آرام گفتم : خب! پس سفارش بده همین رو برات بیارن! آرام لب تاپ رو از روی زانوم برداشت و گفت: تو حالت خوبه؟ _چرا؟ _که میگی سفارش بدم؟! _خب قشنگه دیگه! من هم ازش خوشم اومده.