🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 نرگس جون اومد کنارم _ چیشد عزیزم انتخاب نکردی؟ _نمیدونم بین اینا کدومو بردارم یه نگاه بهشون کرد نرگس جون_ آقا اینجا اتاق پُرُو ندارین؟ فروشنده_ چرا خانم اینجاست و با دستش اشاره کرد نرگس جون دستمو کشید سمت اتاق پُرُو درشو باز کرد داخلشو نگاه کرد منم سرک کشیدم داخلش یه نمه بزرگ بود همینجور داشتم به اتاقه نگاه میکردم که یهو دستم کشیده شد یا صاحب الزمان دستم کنده شد نرگس جون منو کشیده بود تو اتاق چشمام از حدقه زد بیرون دستش اومد سمت چادرم و از سرم برش داشت آویزونش کرد. پشت سرش هم شالمو باز کرد موهای بلندم که دم اسبی بسته بودم افتادن رو شونم موهامو آورد جلو گرفت تو دستش لبخند نشست رو لبش_ موهات عینه پنبه میمونه از بس نرمه لبخند زدم روسریو گذاشت رو سرم و خودش درستش کرد. یکم جلو عقب رفت نگاهم کرد نرگس جون_ نه خوب نیست از سرم کشیدش بعدیو گذاشت بازم گفت خوب نیست هیچی نمیگفتم فقط نگاهش میکردم سومیو که گذاشت یکم بیشتر نگاه کرد بعد لبخند زد نرگس جون_ خودشه. عالیه همینو ور میداری چادرتو سر کن زود بیا. درو باز کرد رفت بیرون وا حتی ازم نظرخواهی هم نکرد برگشتم سمت آینه به خودم نگاه کردم نه خوشم اومد واقعا قشنگه خصوصا رنگ فیروزه ایش شالو چادرمو سر کردم رفتم بیرون مامان اومد جلو مامان_ زینب نرگس خانم پول روسیو حساب کرد هرکاری میکنم پولشو نمیگیره اه رفتم جلو کلی اصرار کردم اما نگرفت که نگرفت بهم گفت تو از این به بعد دختر منم هستی عیبی داره برای دخترم هدیه بگیرم؟ دیگه هیچی نگفتم ولی تصمیم گرفتم براش یه قاب بزرگ بخرمو روش ویترا انجام بدم امیدوارم خوشش بیاد..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....