– آره دلم گرفته. البته اگر ایرادی نداره.
– نه عزیزم. اگه این جوری آروم میشی برو.
تشکر می کنم. نگاهم به شاخه گل های کنده شده می افتد.
– مامان اینا چی ان؟
– اینا یه کم پژمرده شده بودن. کندم به بقیه آسیب نزنن.
– میشه یکی بردارم؟
– آره گلم. بردار.
خم می شوم و یک شاخه گل رز برمی دارم و از نردبان بالا می روم. نزدیک غروب است و به قول بعضی ها خورشید لبه ی تیغ است. نسیم روسری ام را به بازی می گیرد. همان جایی که لحظه آخر رفتنت را تماشا کردم می ایستم. چه جاذبه ای دارد. انگار در خیابان ایستاده ای و نگاهم می کنی. با همان لباس رزم و ساک دستی ات. دلم نگاهت را می طلبد. شاخه گل را بالا می گیرم تا بو کنم که نگاهم به حلقه ام می افتد. همان عقیق سرخ و براق. بی اختیار لبخند می زنم. از انگشتم
.
..