+همین اربعین پارسال بود که از عراق خارج شده بودیم و تو جاده های کرمانشاه میچرخیدیم و گنگ و مبهوت از سریع تموم شدن این سفر... شب تا صبحو قرار بود برونیم و برسیم ایلام ، مامان اومده بود عقب ماشین و خواب بود و منم از ترس اینکه باباهم چرتش بگیره و الکی الکی شهید راه حق تعالی بشیم،رفتم جلوی ماشین و همینجوری الکی یه مداحی پلی کردم و بیخبر از محتواهاش چسبیدم به پنجره. این پلی شد وجونم براتون بگه که آره دیگه،خلاصه گوله های اشک بود که مهمون پنجره میشد:)))) ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─