✨دختر بسیجی
°•| پارت نهم|•°
به پرروییش لبخند زدم و بی خیال به ادامه ی کارم رسیدم.
خیلی دوست داشتم تو ی حساب و کتابش اشتباه کرده باشه تا حسابش رو برسم برا ی همین با دقت بیشتری همه چیز رو بررسی
کردم ولی همه چی درست و دقیق بود بدون هیچ گونه کم و کسر ی.
با دیدن اسم خودش و دوتا کارمند تازه استخدام شده گفتم:تو و سبحانی و رادمهر تازه یه هفته سر کار بودین با این حال
حقوقتون محاسبه شده! چه توضیحی داری؟
_طبق قرار داد همه ی کارمندا و کارگرا یه ماه اول رو حقوق ندارن ولی ما فقط یه هفته است استخدام شد یم و من فکر کردم
حقوق این یه هفته داده بشه و ماه بعد که یک ماه کامله حقوقمون نگه داشته بشه البته اگه شما صالح بدونین و اجازه بد ین.
فکر بد ی نبود برای همین حرفی نزدم و آخرین ورق رو هم امضا کردم و همراه با بستن پوشه گفتم:این کارش تموم شد.
با این حرفم از جاش برخاست و پوشه رو از رو ی میز برداشت.
به پشتی صندلیم تکیه دادم و گفتم :دوست ندارم هیچ یک از کارمندا کارش رو رو ی شونه ی د یگری بندازه بنابراین همیشه
خودت کارت رو انجام می د ی.
با گفتن چشم به من پشت کرد و خواست به سمت در بره که بی دلیل بهش توپیدم:من بهت اجازه دادم بری؟
به سمتم برگشت و با تعجب گفت :ببخشید فکر نمی کردم چیز دیگه ای مونده باشه.
_مونده!.... اینکه فردا مش باقر نمیاد و من هم مهمون دارم و تو باید کار مش باقر رو انجام بد ی.
...................._
_حالا می تونی بر ی.
از اتاق خارج شدو من مجبور شدم به خاطر دروغی که یهویی برا ی اذیت کردنش به ذهنم رسیده بود مش باقر رو بخوام و بهش مرخصی اجباری بدم.
بعد قانع کردن مش باقر و خوردن چایی ای که با خودش آورده بود از اتاقم خارج شدم و رو به منشی پرس یدم پرهام برگشته یا نه
و وقتی گفت برگشته به سمت اتاقش پا تند بدون در زدن در اتاق رو باز کردم ولی با دیدن پرهام و دختر کارمند در حال بو سه گرفتن، سریع در اتاق رو بستم.
می دونستم دختره روی بیرون اومدن نداره برای همین به اتاقم رفتم و پشت دیوار شیشه ای به تماشای شهر وایستادم و مدتی
نگذشت که پرهام خودش با نیش باز به اتاقم اومد.
به صورت خندانش نگاه کردم و گفتم : تو خجالت نمی کشی؟ آخه اینجا هم جای اینجور کاراست؟
_دله دیگه! شرکت و خونه حالیش نیست.
حالا چیکار داشتی که گند زدی به حال خوبم؟
_به مش باقر فردا رو مرخصی اجباری دادم.
_چرا؟
_برای اینکه این دختره به جاش کار کنه.
_بهش گفتی باید به جای مش باقر کار کنه؟
_آره..... چیزی نگفت!
_خوب کرد ی! حالا حساب کار دستش میاد. منم به سپهر سفارش کردم تا می تونه اذیتش کنه.
_فردا قراره با زند قرارداد ببند یم! متن قرارداد رو آماده کرد ی؟
_یه چیزایی نوشتم تا آخر وقت آماده می شه و می دم بخونیش.
_باشه فقط زودتر...