. 📋 عباسم من و نشناختی مادر ؟! (س) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روضه حضرت عباس اینه، خودش فرموده:« شب تاسوعا این روضه رو بخونید. هر شخصی می‌خواد از بالا بلندی رو زمین بیوفته، دستاش و سپر بدنش می‌کنه؛ صورتش آسیب نبینه، بدنش آسیب نبینه، تیر توو سینه فرو رفته، تیر توو چشم فرو رفته، این تیر توو چشمه. همچین که رو اسب نشسته، دید این تیر داره اذیتش می‌کنه؛ تیر و بین دو زانو قرار داد تا سر و خم کرد کلاه‌خود از سر عباس زمین افتاد. فرق عباس مشخص شده، اون نامرد اومد جلو، چنان با عمود به فرق عباس زد؛ از بالای اسب چنان زمین خورد... این تیر تا نیمه توو چشم فرو رفته بود، ولی همچین که زمین افتاد دیگه تا ته تیر توو چشم فرو رفت. دیگه چشم عباس جایی رو نمی‌بینه، فقط یه بویی به مشامش می‌رسه. - چقدر این بو برام آشناست؛ یه مرتبه دید یه خانمی دید داره میگه:« مادرم! عباسم!». آخه مادر من که اینجا نبوده، ام البنین که کربلا نبوده، این صدا صدای کیه؟! - عباسم! من و نشناختی مادر؟! نه بی‌بی جان! نشناختمت؛ چشمامم که نمی‌بینه کی هستی؟! دست به کمر گرفته عباسم! قربونت برم؛ دستات و که بریدن، تازه مثل من شدی؛ تازه دستات مثل دست من شده. عباسم! درد که نداری قربونت برم؟! نه خانم جان؛ نمی‌خوای معرفی کنی خانم جان؟! آخه بین این همه لشکر شما اینجا چی کار می‌کنی؟! کی هستید شما؟! چقدر صداتون مثل خواهرم زینبه. صدا زد:« عباسم! من مادر حسینم. اینقدر عباس خجالت کشید. - من جلو حسینم پاهام و تا حالا دراز نکردم، جلو مادر حسین... هی با خودش می‌گفت:« خدایا من و داری امتحان می‌کنی»؟! هی این پاها رو رو زمین می‌کشید. - مادرم! قربونت برم چته؟! مادر جان ببخشید من و طاقت ندارم از زمین بلند شم و اِلا جلوی پای شما باید بایستم. - قربونت برم عباسم! منم مثل تو سه ماه توو بستر افتاده بودم، تو یه ضربه خوردی عباسم من اون نامرد انقدر یه بازوم زد... ........ (ع) دو نفر در این عالم با غم ناموس کشته شدن، یکیشون امام حسن بود. توو کوچه‌ها وقتی دید مادرش و دارن می‌زنند دیگه تا آخر عمر با همین غم سر می‌کرد، آخرم با همین غم کشته شد. یکیم عباسه، همچین که رو زمین افتاده دید ابی عبدالله داره بهش نزدیک میشه... اکبر ناظم روضه می‌خوند شب تاسوعا رو منبر، داشت داد میزد: سقای دشت کربلا اباالفضل اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل اباالفضل ام البنین در کربلا نبودی واویلا واویلا بر فرق عباست زدند عمودی واویلا واویلا قد حسین بن علی تا شده واویلا واویلا پای عدو به خیمه‌ها وا شده واویلا واویلا داشت این حرفا رو می‌زد، اکبر ناظم بالا منبر داره شعر می‌خونه شب تاسوعا برا عباس، بچه‌ش مریض بوده؛ یه نفر اومد گفت:« حاج اکبر!» - گفت:« جونم؛ وسط نوحه» - حاج اکبر! دخترم مُرد، از دنیا رفت، تموم کن بریم خونه» - چی؟! شب عباسه. دخترم مرده مرده، کار من برا عباس نوحه خوندنه؛ کار عباسم مرده زنده کردنه. چند لحظه‌ای گذشت نوحه‌ش و خوند، خم به ابروش نیومد یهو یه نفر اومد گفت:« حاج اکبر!» - گفت:« جونم» - گفت:« بچه‌ت زنده شده» کار دست عباس امشب