. جز ظهور تو دعایی من ندارم جمعه ها انتظارت می کشم تنها نگارم، جمعه ها با زمستان ِ بدون تو گذشته عمر من چشم بر راهم بیایی ای بهارم جمعه ها ای قرار قلب عالم بی قرارم؛ بی قرار ندبه می خوانم شده تنها قرارم جمعه ها کم دعا بهر ظهورت کرده ام آقا ببخش وای از من که فقط در فکر یارم جمعه ها وصف شش روز ِتمام هفته هایم غفلت است گشته تنها لحظه های انتظارم جمعه ها پیش زهرا مادرت شرمنده ام، بی اعتبار شد دعا بهر ظهورت؛ اعتبارم،جمعه ها روضه می خوانم، تضرّع میکنم آقا بیا نیست آرامش برای قلب زارم جمعه ها آخر ِهر هفته ی عمرم شده اندوه و درد تا به کی در حسرت رویت ببارم جمعه ها یوسف زیبای زهرا کی میایی؟ العجل آرزویی جز وصال تو ندارم جمعه ها ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ............ . جمعه با خود غالبا چشمان تر می آورد با خودش دلتنگی و خون جگر می آورد کل عمرم بی تو مانند غروب جمعه هاست جمعه ها عمر مرا دارد به سر می‌آورد بوی یاس انگار می آید میان ندبه ها باد از پیراهنت وقتی خبر می‌آورد بت پرستان هم حساب کار خود را میکنند بت شکن وقتی به همراهش تبر می آورد در دلم امّید دیدار رُخت را کاشتم هر گیاهی عاقبت روزی ثمر می آورد العجل هایم چه بی تأثیر شد، رویم سیاه قلب آلـوده دعـای بی اثر می‌آورد تشنه ات هستم ولی این تشنگی خیلی کم است تشنگی یک انتظار شعله ور می آورد تشنگی گاهی میان یک نبرد تن به تن یک پسر را سوی دامان پدر می آورد وای از آن وقتی که گوید یک پسر نزد پدر تشنگی دارد مـرا از پای در می آورد هر صبحِ جمعه ناحیه ها ندبه می‌کنند می‌آید او که منتقم و دادخواهِ ماست .