. عیسی نَفَسِ خانه ي ما را نَفَسی نیست بیمار مرا ، فاصله تا مرگ ، بسی نیست از بسکه شده آب ، همه شمع وجودش انگار که در بستر بیمار ، کسی نیست اي یار جوانم اي فاطمه جانم تا کی سر خود ، بر سرِ زانو بگذارم من با که بگویم ؟ گره اُفتاده به کارم او کعبه ي من بود ولی مثل حجر شد شب تا به سحر ، جاي کبودي بشمارم اي یار جوانم اي فاطمه جانم این نام علی بردنِ او ، کُشته علی را در زیرِ لگد مردنِ او ، کُشته علی را چون لاله افسردنِ او ، کُشته علی را با سر به زمین خوردنِ او ، کُشته علی را اي یار جوانم اي فاطمه جانم او یک زن در کوچه چهل تن زدن او را واالله قَسم تا دمِ کُشتن زدن او را در پیش علی ، جانِ علی ، نقشِ زمین شد در پیش دو چشمانِ ترِ من زدن او را اي یار جوانم اي فاطمه جانم .👇