. اُفتاده بود تشنه لب و آه می کشید فریاد بی کسیش به جائی نمی رسید شرمنده ام ز حضرت زهرا از این کلام آنقدر ناله زد ز عطش، تا نفس بُرید : تن بیتاب مرا تاب بده جگرم سوخت ، مرا آب بده : جگرش سوخت و گریان شد و از پا افتاد با زمین خوردن او ، حضرت زهرا افتاد زیر لب گفت خدایا جگرم میسوزد یاد آن تشنه لبِ بین دو دریا افتاد ناگهان خورد زمین ، مثل همان آقا که بینِ مقتل وسطِ لشکر اعدا افتاد دید در گوشه ی گودال چه غوغا شده بود داغ ها بر جگر زینب کبری افتاد شاعر : ؟ .