. گلم را خار صحرا پيرهن بود غبار و خاک و خون او را کفن بود سرش بر ني به لب ذکر خدا داشت گلوي پاره با من همسخن بود خودم ديدم که جسم باغبانم سرا پا باغ گل از زخم تن بود خودم ديدم که از بالاي نيزه چهل منزل نگاه او به من بود خودم ديدم به صحرا يوسفم را که جسمش پاره تر از پيرهن بود خودم ديدم نشان سم اسبان عيان بر روي آن خونين بدن بود .