🌸مادر شهید تعریف میکرد یک روز بعد از ظهر به خانه آمد و گفت ننه بیا با هم به مشهد برویم. مادر از این کار شاهرخ تعجب میکند. خلاصه بعد از چند روز به همراه مادر و برادرش به مشهد میرود. شاهرخ از پلههای مسجد گوهرشاد که داخل میشود سینهخیز تا در طلاکوب جلوی صریح میرود و همان جا مینشیند. شهید ضرغام پس از چند دقیقه رو به ضریح میکند و سرش را پایین میاندازد. وقتی رفتار دیگر زائران را میبیند با تعجب از برادرش میپرسد که زائران چه میگویند. او هم توضیح میدهد که زائران از امام رضا (ع) اجازه میگیرند. شاهرخ به یاد صحبتهای حاجآقا میافتد. شاهرخ آنقدر جلوی در مینشیند تا قطرات اشک از چشمانش جاری میشود تا جایی که مثل ابر بهار شروع به گریه کردن میکند. ناخودآگاه به صورت نیمخیز بلند میشود و دستهایش را رو به ضریح بلند میکند و میگوید امام رضا (ع) من را ببخش، دیگر خلاف نمیکنم، حاجی گفته اگر میخواهم آدم شوم باید پیش شما بیایم. شهید ضرغام همانجا توبه میکند و پاک میشود. برادرش تعریف میکرد پیرمردی برای رسیدن به ضریح توانایی و امکانش را نداشت. شهید ضرغام پیرمرد را روی شانههایش گذاشت و خودش را به ضریح رساند و 20 دقیقه همان جا ماند. کسی نفهمید شاهرخ چه گفت و چه کرد. پیرمرد در آخر رو به شاهرخ گفت الهی عاقبت بهخیر شوی. یقین دارم امام رضا (ع) نگاهش را به شاهرخ کرد و او از بیرون و درون پاک شد. آن پاک شدن شاهرخ همانا، رخ شاه شدن همانا.🌸
.