. روضه میخواند و بر سرش می زد صاعقه دیده ی ترش می زد در عزای حسین بی مادر سینه بر جای مادرش می زد زینب از قتلگاه تا می گفت آتش از قلب مضطرش می زد کار چشمش همیشه باران بود تا گریزی به پیکرش می زد جای دست بریده گشته ز مچ بوسه از دست دخترش می زد شب و روزش به گریه سر می شد رنگ غم سر در درش می زد دلش از درد بیت الاحزان بود ضجه بر یاس پرپرش می زد عوض شرمساری پسرش می زد آتش نگاه شعله ورش ✍محمد حبیب زاده ۴۰۰/۱۰/۲۶ ..